دلتای سپیدرود داوود خانی لنگرودی



لحظاتی است از اینستاگرام بیرون آمده‌ام: سرِ صبحی-خدا را صدهزارو‌یک مرتبه شکر- می‌خواهم بگویم شوهر دختر یازده‌ساله‌ی ایلامی بازداشت شد و قرار است ال‌چاپو، قاچاقچی بزرگ مواد مخدر، برای همیشه، تنش را به میله‌های زندان بچسباند و عکاس ایرانی به استفاده‌ از عکسش در توئیت فارسی ترامپ اعتراض کرده‌‌ و صد افسوس- رضا صفائی؛ کارگردان فیلم‌های پرفروش قبل از انقلاب، جان به جان‌آفرین تسلیم کرده و به‌نظر می‌آید گوگوش هم گوش‌هایش سنگین شده‌است.

(چهارشنبه؛ 24 بهمن 1397 خورشیدی)


لحظاتی است از اینستاگرام بیرون آمده‌ام: سرِ صبحی-خدا را صدهزارو‌یک مرتبه شکر- می‌خواهم بگویم شوهر دختر یازده‌ساله‌ی ایلامی بازداشت شد و قرار است ال‌چاپو، قاچاقچی بزرگ مواد مخدر، برای همیشه، تنش را به میله‌های زندان بچسباند و عکاس ایرانی به استفاده‌ از عکسش در توئیت فارسی ترامپ اعتراض کرده‌‌ و صد افسوس- رضا صفائی؛ کارگردان فیلم‌های پرفروش قبل از انقلاب، جان به جان‌آفرین تسلیم کرده و به‌نظر می‌آید گوگوش هم گوش‌هایش سنگین شده‌است.

(چهارشنبه؛ 24 بهمن 1397 خورشیدی)


فتوکلیپ دوبیتی گیلکی عاجزنألی در آپارات گیلکان

داوود خانی خلیفه‌محله

می روزه ناخؤجیراحوألی اَمره       

دوجَنَم تی‌خیألˇ خألی اَمـره

شؤئه صوبأکؤنم چوچو »موسؤنی         

تی‌دوری غوصَّه، عاجزنألی اَمره

چوچو: مرغ حق. شباهنگ

برگردان

روزم را با ناخوش‌احوالی

گره می‌زنم با یاد خالی تو

مانند شباهنگ کنم صبح شبم را

غم دوری تو را با عجز و زاری(عاجلی) 

(23 دی‌ماه 1397 خورشیدی)

 

 

 

 


داوود خانی خلیفه‌محله

یه چیتور سیر جؤر تووادأبؤم و بَدئم جوغ‌دأزأ املشˇسوشنبه بازارˇکوچَه‌پس‌کوچَأنَه مِئن چرخَنَم و قیمتؤن، عطسه کألْبِـنَن!

برگردان به‌فارسی:

چتوَری سیر بالا پرانیدم و دیدم جغدوار توی کوچه‌پس‌کوچه‌های سه‌شنبه‌بازار املش می‌چرخم و قیمت‌ها، عطسه می‌ریزانند!


کلیپ خانه‌ی گالی‌پوش‌ چَپَرپُردِ زمان منطقه آزاد انزلی در آپارات گیلکان

داوود خانی خلیفه‌محله

منطق‌آزادی‌ها-ببخشید؛ خسروان منطقه‌آزاد انزلی-، آمده‌اند اسب‌چراگاه روستای چَپَرپُردِ زمان  را  اخته کرده‌اند و حالا، اینجا شده‌ است به‌اصطلاح پارک جنگلی که بر سرِ راه کیاشهر به زیباکنار و جفرود (محدوده‌ی منطقه‌آزاد انزلی)، خمیازه بر رهگذران می‌کشد.

سی‌دقیقه  به‌ساعت سه بعدازظهر دوشنبه، هشتم بهمن 1397 خورشیدی مانده است. باید سر ساعت سه، خودم را به نمایشگاه توانمندی‌های بخش تعاون گیلان در منطقه‌آزاد انزلی برسانم. سمت راست جاده، نافِ پارک، خانه‌ی گالی‌پوش دوطبقه‌ای خودنمایی می‌کند. باران ملایمی می‌بارد.

از ماشین پیاده می‌شوم و می‌روم چند قطعه عکس و کلیپ از گالی‌پوش‌خانه می‌‌گیرم. درختان لیلَـکی(لَلیک‌دار) به‌فراوانی توی محوطه دیده می‌شوند.

خانه‌ی گالی‌پوش، دوطبقه‌ است: به سبک خانه‌های قدیمی روستاهای جلگه‌ی شرق گیلان، با بامی چهارشیب تند هرمی، شامل دو پایین‌اتاق در طبقه‌ی نخست و همچنین، دو تلاراتاق در طبقه‌ی دوم.

کارم را زود تمام می‌کنم و می‌آیم کنار جاده، سوار ماشین می‌شوم و.



آیا می‌دونین ثروت ۲۶ نفر تو این دنیای وانفسا به اندازه‌ی دارایی‌های نیمی از مردم جهانه؟! و "جف بزوس"، مدیر شرکت آمازون، ثروتمندترین انسان کره‌ی خاکی‌یه که دارایی‌های او در سال 2018  میلادی به ۱۱۲ میلیارد دلار رسیده و در یک کلام، دارایی‌های این بیست و شش نفر به اندازه‌ی دارایی سه‌میلیارد و هشتصدمیلیون نفره؟

آیا می‌دونین ثروتمندا، بخوان تنها  نیم درصد مالیات بیشتری برای دارایی‌های خود پرداخت کنن، جلوی مرگ ۳.۳ میلیون نفر با دسترسی به امکانات بهداشتی بهتر گرفته می‌شه؟!

آیا می‌دونین افزایش سریع دارایی‌های میلیاردرها در حالی یه که نیمی از جمعیت جهان با دستمزد روزانه‌ی کمتر از ۵.۵ دلار زندگی می‌کنن؟!

می‌خواستم بگم تو گوگل گیر داده بودم به واژه‌ی عدالت که ناعدالتی قد کشید و.


بزرگواری، دوستی ورزیدند و نسخه‌ی پی دی اف مجله‌ی صبح امروز( شماره‌ی 173 به‌تاریخ 28 تیرماه 1344 خورشیدی) را برایم ارسال  که فراوان سپاسگزار ایشانم.

صفحه‌ی هفت شهر عشق آن مزین شده است به درج چهارپاره‌ای از ابراهیم شکیبایی لنگرودی(عاصی) با عنوان "گور عشق" که زیباست.

دریافت فایل پی‌دی‌افِ صفحه‌ی هفت شهر عشق مجله‌ی صبح امروز( 28 تیرماه 1344)


فایل پی‌دی‌افِ دو هسأشعر از داوود خانی خلیفه‌محله

**

شلماُن‌روخئونِه بخوشته‌سنگˇلات Śalmon-roxone baxoŚtǝ- sangǝ lȃt    

اَشپول کألْـنِه‌دَرَه aŚpul kalnedará                           

وارَشِه. vȃraŚe                                       

برگردان:

           سنگ‌زار خشکیده‌ی شلمان‌رود

           تخم می‌ریزاند

           در انتظار باران.

آب شیرین سنگ‌ریزه‌ای شلمان‌رود؛ بستر مناسبی بر تخم‌ریزی ماهیان دریای کاسپین است. در این سروده؛ اما این سنگ‌ریزه‌هایند که.

**

مآنبودmȃnabud                 

مئتوئه matoŵǝ                

کیؤن‌سوِـیْ  kün-sukuney     

برگردان:      

            ماه‌نبود

            هست مهتاب

             کرم‌ِ شب‌تاب

شلمان 22 دی‌ماه 1397 خورشیدی


درشت‌دانه

دیروز رشت بودم. چهارراه گلسار

دو راننده ماشین‌هایشان را به‌هم کوبانیده‌بودند و کف خیابان خیس، بیان رکیک می‌انداختند:

- مرتیکه‌ی گُه‌به‌ریش! حواست کجاست؟

- سگ‌پدر! خلاف آمدی، حالام دو قورت‌و‌نیمت بالاست!

-با منی گوز‌به‌ریش عن‌ترکیب!

-چُس‌پُس نزن الاغ کس‌مشنگ!.

دست از یقه‌ی هم برنمی‌داشتند. هوا سرد سرد بود و از ابرهای سیاه آسمان نیز، درشت‌دانه می‌بارید.

رشت- داوود خانی خلیفه‌محله (27 بهمن 1397 خورشیدی)


 

"سلام جناب خوش‌عمل!

 نخست اینکه فتوایی در کار نیست. دوم، هرچند کاربرد صفت مؤنث در برخی ترکیب‌ها، متداول افتاده‌است، مانند: مکة مکرّمه، مدینة منوّره، قوّة قضائیّه و. ، لازم نیست در زبان فارسی صفت‌هایی که برای اسم‌های مؤنث می‌آوریم، نشانة تأنیث به‌کار آید، آن‌هم کاربرد غلط" زن شاعره" به جای ترکیب درستِ"زن شاعر" و مهم‌ترازهمه، پیشنهاد می‌کنم که دست از توهین بشویید و به‌جای خشمناکی، با پذیرش این اشتباه، ریش به‌دست دیگری نسپارید."

نشانی ستون حیات‌خلوت وبگاه شاعران پارسی‌زبان


در حیاط‌خلوت وبگاه شاعران پارسی‌زبان، پیوستن خانم شاعری را چنین خوش‌آمد گفته‌اند:

"خوشامدگویی: سرکار خانمنازیلا نوبهاری» شاعره ی سپیدسرا به جمع صمیمی شاعران پارسی زبان پیوسته اند. به ایشان خوشامد می گوییم."

پیوند ستون حیاط‌خلوت وبگاه شاعران پارسی‌زبان

حال آنکه، آوردن اسامی و صفات عربی با " ه، ة" مؤنث در زبان فارسی برای ن ، مانند "شاعرة سپیدسرا ؛ شاعره‌ی سپیدسرا" غلط و درست آن‌است بگوییم "شاعر سپیدسرا"



یکی از خبرگزاری‌های مطرح در جدیدترین پُست اینستاگرامی‌اش، رفته است توی نخ چار دیکنز:

"رفتار ظالمانه‌ی چار دیکنز» با همسرش کاترین» چیزی است که سال‌هاست پژوهشگران از آن مطلع هستند ولی تا امروز به صحت ادعاهای مطرح شده پیرامون این موضوع شک داشتند.
نامه‌هایی که پژوهشگر دانشگاه یورک یافته است، نشان می‌دهد دیکنز قصد داشت همسرش را در بیمارستان روانی بستری کند تا بتواند با معشوقه‌ی جوانش زندگی کند."

واکنش دو کاربر در بخش نظرات:

ü    خانه‌خراب! ما نون نداریم بخوریم تو این اوضاع خراب‌شده. به ما چه چار بی‌ناموس می‌خواسته چه گوهی بخوره که نخورده!

ü    می‌رم صف گوشت منجمد بوگندو؛ به تخم اسب سیاه اسفندیار، چار دیکنز سنده‌سبیل می خواسته زن جوان بستونه.



گفت‌وگوی بی‌بدیل بی‌بی‌سی‌ فارسی با هوشنگ ابتهاج، بزرگ‌ترین شاعر زنده‌ی ایران

 

امیرهوشنگ، زاده‌ی ششم اسفند 1306 خورشیدی رشت است. روزگارانی، طرفدار دوآتشه‌ی کمونیست وهواخواه حزب توده بوده و به‌نظر می‌آید این شاعر پرآوازه‌ی مردمی همچنان سوسیالیم‌مرام باقی مانده‌است.

مجری برنامه‌ی تماشای بی‌بی‌سی فارسی، به مناسبت زادروزش در 91 سالگی، گفت‌و‌گویی گرم‌وشنیدنی با او داشته‌است که دیدنش پیشنهاد می‌شود. 


 

 

از: داوود خانی خلیفه‌محله

خَـئسَّم ببومَه ابر ببارم، نبویَه                                

دامؤنˇچی‌نی ببر دَپارم، نبویَه

تی دوری غَمه، مَ بی‌صدا خؤرده‌دره،                   

ایوبˇموسؤن صبر بدارم، نبویَه

برگردان به‌فارسی:

چون ابر که خواستم ببارم، نشدا                 

چون ببرم ز بیشه تا به‌غرّم، نشدا

دوری غمت که بی صدا می خورَدَم،              

ایوب شوَم صبر بدارم، نشدا!

**

دَپارَسَن. در اصل به‌معنای فرو ریختن و آوار شدن دیوار و ساختمان و. است؛ اما در اینجا، فغان برکشیدن، خروشیدن و رهایی یافتن از داغ دوری است.

شلمان- نهم اسفند 1397 خورشیدی

 

 


دیروز پنجشنبه، هفتم مارس برابر بود با روز جهانی کتاب و امروز جمعه، با یک روز دیرکرد آمده‌ام بگویم در این هایاهوی گرانی، یک‌بار مَشَنگ- از نوع تعریف واژه‌ی گیلکی آن که در فارسی نیز رواج دارد-نشوید و هوس انتشار کتاب نکنید که بسیار گران‌ می‌افتد و روسیاهی و شرمندگی به‌بار می‌آورد و اصلاً بگذارید پدیده‌های استخوان‌لیسی چون. ، ورق بیفشانند و جشن کتاب بگیرند و بس!



گیلک‌ها مثلی در مقام شگفتی دارند و اگر بخواهیم با رعایت ادب آن را به‌فارسی برگردانیم، می‌شود: " از کله‌ی آدم اسپناج بیرون می‌زند."

حکایت فاضل نظری است که به‌نظر می‌آید کشتی غزلیاتش اکنون در برکه‌ی تکرار لنگر انداخته ، روز جشن انتشار جدیدترین کتاب غزلش با عنوان  "اکنون"،  وقتی بهالدین خرمشاهی پیشقدم شد و پشت تریبون قرار گرفت و او را "پدیده‌ترین شاعر روزگار" نامید، چنان هوایی شد و زمانی هم نوبت به او رسید، گفت: "بیشتر آرزوهای من برآورده شده و تنها چند آرزو مانده که یکی از ارزشمندترین آن‌ها، فرج آقا امام‌زمان (عج) است."


دریافت پی‌دی‌افِ مینیمال شاعرانه‌ی گرمگاه عشق از داوود خانی خلیفه‌محله(لنگرودی)

درختان آلوچه شکوفه کرده‌بودند و نارون‌ها، گل بارانیده‌ و پسندباد اسپندارمذ، عطر بهاربنفشه می‌پاشانید.

گرمگاه، دیدمت در هایاهوی قمریانِ نرد عشق‌باز و چِل‌چِلیک چلچله‌ها و چک‌چک چکاوکانِ بوسه‌ستان و چرخ‌ریسکان نغمه‌ساز، چون گل از هم باز‌شده‌ای و کرشمه‌ریز، لب آراسته‌ای و آمده‌ای بالاتلار، خوش‌چشم‌و‌ابرو، با موهای بلند تابیده‌،کنارم نشسته‌ای و.

*

بیدارباش، پاسی از شب گذشته‌است و گرمای پندارت، اکنون نوید برآمدن ستاره‌ی صبح را می‌دهد.

18 اسفند 1397 خورشیدی


مستند یک‌دقیقه‌ای پیرزن رنج‌دیده‌ی املشی در آپارات گیلکان

دیشب در میان بایگانی عکس‌ها و کلیپ‌هایم از هارداکسترنال، این کلیپ کوتاه یک‌دقیقه‌ای که 9 سال پیش تهیه‌کردم، حسابی تکانم داد و صحبتی که امروز با دهیار تابستان‌نشین املش داشتم، گفتند ایشان خوشبختانه در قید حیات‌اند، اما کسی را ندارد و به‌شدت ضعیف و ناتوان شده‌است.

جا دارد در آستانه‌ی سال نو، به‌نیکی، نیازمندان دیارمان را دریابیم. 



لعنت به بانیان ویرانی‌ها و نابه‌سامانی‌ها وآه وآه وآه! اصلاً نه، به‌جان عزیزی شما! اگر پولدار بودم، چهارشنبه‌سوری به‌سان سندباد می‌رفتم استان دوردست کانادا و از چهل‌ آباد و سه‌سلطانِ. دعوت می‌کردم و پیش پایشان آتش‌ نوروزی می‌افروختم و . اجازه می‌خواهم بقیه‌ی چس‌ناله‌ها بماند آن طرف سال. 



 

پی‌دی‌افِ چُست‌گویی ملوکانه‌ی جمال‌الدین محمدبن‌ نصیر و داوود خانی خلیفه‌محله

حمید قهندزی گفت در آن وقت که به‌دهلی می‌آمد [جمال‌الدین محمدبن نصیر] بخشش‌ها کرده بود و در خزانه، نقدی نمانده روزی شراب می‌خورد و مست خراب نشسته‌بود، خواستم که او را رباعی گویم، مگر از انعام او نصیبی یابم؛ این رباعی انشا کردم:

ای قاعدة دست تو زر بخشیدن                         

چه زر که به‌گنج‌ها گهر بخشیدن .

او [جمال‌الدین محمدبن نصیر] نیز بدیهه، بی‌هیچ تأمل‌و‌توقف گفت:

زین پیش از ما بود اگر بخشیدن                       

هر بیتی را خانة زر بخشیدن

اکنون چو دل و خزینه پر گشت و تهی                

مائیم و زبان و ِ خر بخشیدن

**

اشاره: از واژة "بیت" مصراع دوم رباعی محمدبن نصیر، معنی مرد شریف برآید بیرون.

مقداری از تذکرة لباب الالباب، تصنیف محمد عوفی را که خواندیم، چشم‌برهم‌زدنی، قرونْ درنوردیدیم و به‌یاری محمدبن نصیر شتافتیم و پیشاپیش، پوزشم را از چُست‌گویی این رباعی به‌ملاست پذیرا باشید!

هرچند نصیر ِخر می‌بخشید

منظور همان آبِ کمر می‌بخشید

بی‌هیچ سخن قبول باید، کآخِر

از سوز دل و دیدة تر می‌بخشید! (داوود خانی خلیفه‌محله)




علی صوفی لنگرودی که سال‌ها استاندار گیلان و چند استان دیگر از شمال تا جنوب بود و چهار سال هم وزیر تعاون، به‌تکیه‌کلام نوغانداران گیلان‌زمین، که وی را باید در شمار " ‌تَـرَک " شدگان‌ احراز سمت‌های انتصابی دانست؛ ‌دو روز مانده به آغاز سال نو، فرمودند: " اصولگرایان، ‌هیچ‌ جذابیتی برای مردم ندارند." و در ادامه، سخت هشدار دادند: " عدم مشارکت مردم در انتخابات، فرصتی برای اصولگرایان و تهدیدی برای اصلاح‌طلبان عزیز است."

به‌یاد قطعه‌ای نغز با عنوان "مرامِ خرسواری احزاب" از زنده‌یاد ابوالقاسم حالت افتادم که 76 سال پیش آن را سروده بودند:

در بین مرام‌های احـــــــزاب                   

منگر که صد‌اختلاف جاری‌است

این‌ها همه یک مـــــرام دارند               

آن نیز مرامِ خـــــرسواری‌است ( 1322/8/8 خورشیدی)



امید که این سیل‌و‌بلایا از یک‌سو، خواب خرگوشی از چشم دولتیان بپّراند و از سویی دیگر،در خدمت به خلق، حرکت لاک‌پشتی‌شان را به‌جهاند، رباعی"حرکت لاک‌پشتی" زنده‌یاد ابوالقاسم حالت که هفتاد‌و‌یک سال پیش سروده را می‌نثاریم:

گویند که سنگ‌پشت با بانگ بلــــــــــند  

می‌گفت به طفل خویشتن:کای فرزند!

کن شکر که با تمام این کُـــــــــندرَوی

این دولـــــتیان به گَـــرد ما هم نرسند


همین امروز-ششم فروردین 98- در گشت‌و‌گدار گوگلی‌ام، به‌حاصل آمد نویسنده و شاعری داریم به‌نام قدسی قاضی‌نور و جالب اینکه، همشهری است و در سال 1325 خورشیدی در لنگرودِ ادب‌پرور به‌دنیا آمده و در سال ۱۳۵۲ داستان آرزو» را نوشته است که از سوی شورای کتاب کودک به عنوان بهترین کتاب سال برگزیده و در همان سال نیز، برنده‌ی دیپلم افتخار هانس کریستین آندرسن از کشور یونان شد.

قصه‌های بلند

پُرند از لحظه‌های پوچ

تو قصه‌ی کوتاهی. (قدسی قاضی‌نور)

امیدوارم کنجکاوی و گشت‌و‌گدار گوگلی‌ام تمامی نداشته باشد!


گر مِیْ نبوَد صاف، سلامت سر دُرد 

اکنون که بـــهارست نباید پژمرد

گوساله گران، گــاو گران‌تر؛ بهتر 

امسال کباب خـوک می‌باید خورد

*

طالب آملی، شاعر پرآوازه‌ی سبک هندی، غزلی دارد که مصراع آغازینش چنین است:

صاف گر مِی نبوَد، باد سلامت سرِ دُرد بر وزن فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فَعَلن که مصراع نخست این رباعیّ البته بر وزن مستفعل مستفعل مستفعل فع وامدار آن است.


صبح که پاشدم، به‌روال همیشه پس از خوردن صبحانه ‌خواستم از فضای مجازی بهره ببرم، دیدم اینترنت قطع است و آمدم کنار پنجره. بالای دختر نارونِ حیاط همسایه، ‌جفت‌زاغی، کیشک‌کیشک می‌کردند و نرد عشق می‌باختند.

چُست‌گوی، رباعی گیلکی زیر را سرودم.

امید بتوانم تا فردا لینک فتوکلیپ این رباعی را همین‌جا بارگذاری کنم.

بَستأیْ تی‌لَبؤن، گؤنی که باز ایسَّه مَرَه

کوتایَـه شبؤن، گؤنی دراز ایــسَّه مَرَه

تی‌جی، همَه‌چِه برعکس اینَم بَــدأئی

اَخمَه‌چِه ایسِه، گؤنی که ناز ایسَّه مَرَه ( شلمان- نُه‌صبحِ نهم فروردین 98)

برگردان به‌فارسی:

لب‌های تو بسته است، گویی بازست

کوتاه‌ست شبان، گویی درازست به‌من

از تو، همه را برعکس بینم انگار

اخمویی و گوییا که نازست به‌من


دوبیتی گیلکی "

روخئونه‌لب" را که در تارنوشتم به‌صورت متن و فتوکلیپ انتشار دادم، کاربر گران‌مایه‌ای از درِ لطف، پیشنهاد دادند بهتر آن است اشعار گیلکی با صدای خواننده‌ی خوش‌آوایی خوانده شود تا تأثیرپذیری آن بر شنوندگان و ببیندگان بیشتر باشد و

**

متأسفانه باید بگویم زبان گیلکی آخرین زورهایش را می‌زند و اگر همین تلگرام و اینستاگرام و در یک‌کلام، فضای مجازی نبود و بهره‌گیری فراوان از فناوری‌های این عرصه، کمتر کسی خود را به‌زحمت می‌انداخت تا خواننده و شنونده‌ و حتی سراینده‌ی اشعار گیلکی باشد. اصلاً این میان، گیلکی را به‌کناری بگذاریم، در این روزگار،کمتر خواننده و نوازنده‌ی‌ِ موسیقی سنتی پیدامی‌شود که بخواهد اشعار فارسی بزرگانی چون حافظ و سعدی را بی‌مزد و‌منت در آن مایه‌هابخواند، چه برسد.!

البته در این فضای وانفسا، هستند شاعرانی که از جیب مبارک و یا کیسه‌ی خلیفه، به‌هرشیوه‌ای، به‌ویژه در صداوسیما، طرحی نو درمی‌اندازند و دلْ خوش‌می‌دارند که از گرم‌خویان چمنند!



فتوکلیپ رباعی گیلکی بَستأیْ تی‌لَبؤن در آپارات

صبح که پاشدم، به‌روال همیشه پس از خوردن صبحانه ‌خواستم از فضای مجازی بهره ببرم، دیدم اینترنت قطع است و آمدم کنار پنجره. بالای درخت نارونِ حیاط همسایه، ‌جفت‌زاغی، کیشْک‌کیشْک می‌کردند و نرد عشق می‌باختند.

چُست‌گوی، رباعی گیلکی زیر را سرودم.


بَستأیْ تی‌لَبؤن، گؤنی که باز ایسَّه مَرَه

کوتایَـه شبؤن، گؤنی دراز ایــسَّه مَرَه

تی‌جی، همَه‌چِه سَردومی اینَم بَــدأئی

اَخمَه‌چِه ایسِه، گؤنی که ناز ایسَّه مَرَه ( شلمان- نُه‌صبحِ نهم فروردین 98)

برگردان به‌فارسی:

لب‌های تو بسته است، گویی بازست

کوتاه‌ست شبان، گویی درازست به‌من

از تو، همه را برعکس بینم انگار

اخمویی و گوییا که نازست به‌من



اشاره: شاهدبازی» دکتر سیروس شمیسا کتابی است که به موضوع هم‌جنس‌گرایی مردانه در ادبیات فارسی (به ویژه شعر) از دورة غزنویان تا اوایلِ دوره پهلوی می‌پردازد. این کتاب در سال 1381 در ایران منتشر و بلافاصله ممنوع شد.

کتاب شاهدبازی»، نخستین (و تا به امروز،) تنها اثری است که به‌چنین پژوهشی دست زده‌است. مؤلف، بر اساس شواهد بسیار زیادی از نظم و نثر برگزیده، نظریة خود را به‌اثبات می‌رساند که معشوق شعر فارسی، غالباً و عمدتاً مرد است نه زن؛ و فقط بخش کمی از اشعار قدماست که می‌توان در آن‌ها قاطعانه، معشوق را مؤنث قلمداد کرد.»

به یمنِ بی‌جنسیتی ضمیر و فعل در زبان فارسی است که بسیاری معتقدند، معشوق در شعر شعرای قدیم، از جمله سعدی، یک زن است. اما دقت ِ ناظران چیز دیگری می‌گوید. باب پنجم گلستان را که به "عشق و جوانی" اختصاص دارد، بخوانید. بیش از اشارات مستقیم به رابطة بین دو غیرهمجنس، به علاقة مردی جاافتاده به پسری نابالغ یا تازه‌بالغ برمی‌خورید. رابطه‌ای که در جهان امروز ما، ناپسند است و نکوهیده و گاه مجرمانه. از این‌ها که بگذریم، مهدی سهیلی در کتاب خوش‌مزگی»‌هایش، صفحه‌ای را در این باره با عنوان سعدی و همام! » اختصاص داده‌است که می‌خوانید:

**

سعدی و همام!

می‌گویند سعدی» سفری به تبریز رفت و روزی در شهر گردش می‌کرد، اتفاقاً همام، شاعر تبریز با پسر کوچکش که بسیار زیبا بود از برابر سعدی گذشتند، سعدی همام» را نمی‌شناخت؛ ولی دل زیباپسندش به‌او امر کرد برای دیدن پسرک به‌دنبال آن‌ها برود، اتفاقاً پس از چند قدم، همام و پسرش داخل گرمابه شدند. سعدی هم موقع را غنیمت شمرد و داخل حمام شد و سپس وارد گرم‌خانه شدند و سعدی با نگاه‌های هیزهیزانه!» پسرک را ورانداز می‌کرد. 

همام که خود شاعر و از رنود بود، ناراحت شد از اینکه ناشناسی، رندانه به پسر او نگاه کند؛ ولی نگاه که قدغن نبود و نمی‌توانست چیزی بگوید، پس از کمی تفکر با خود گفت خوبست که او را با متلک» از میدان بیرون ببرم و به‌همین قصد سعدی را پیش خواند و سعدی هم پیش رفت و طرف چپ همام نشست و پسر هم در طرف راست پدرش بود.

همام گفت:

-پیرمرد اهل کجا هستی؟

سعدی مظلومانه گفت:

-اهل شیراز

همام گفت:

-       من نمی‌دانم چرا شیرازی‌ها در تبریز از . هم بیشترند!

سعدی گفت:

-ولی در شیراز برعکس است، چون تبریزی ها در شیراز از . هم کمترند!

این حاضرجوابی عجیب سعدی، همام را ناراحت کرد و فهمید با حریف زورمندی روبه‌روست.

به سعدی گفت:

-از اشعار همام در شیراز هیچ شنیده‌ای؟

سعدی گفت:

-من از همام یک بیت شعر می‌دانم.

و این شعر همام را که مناسب همان حال بود، خواند:

در میان من و معشوق! همام است حجاب                 دارم امید که او هم ز میان برخیزد!

کتابنامه: خوش‌مزگی‌های مهدی سهیلی



مطلب پیشین که به

زنده‌یاد جمشید مشایخی اختصاص داشت، بزرگواری با نام عباس آمدند و از روی عکس، نوشتند: " جَلّ‌الخالق! زبانم لال، این بزرگوار سر پیری افیونی شده بودند؟"

که خب، البته این‌گونه نبوده و زودرباعی زیر که با رعایت عیب قافیه‌ی مصراع دوم و در هیئت جواب ایشان و در مقام دفاع از جمشیدخان خدابیامرز خلق کرده‌ام را پیشنهاد می‌کنم بخوانید:

نه! عبّاسا! جان من ای عـــباسا!

پیرانه‌سری شوَد چو آدم یُـــبسا

در معده اگر باد همی انـــــبارَد،

جِز می خورَد و چهره شوَد قنّاسا!


شش‌دهه در سینما و تلویزیون ایران نقش‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌آفرینی کرد و خودنمایی‌اش به‌حدی بود که هرنقشی را به‌او می‌دادند، قبول می‌کرد و از قضا، خوبِ خوب هم ایفایش می‌کرد.

خدایش بیامرزاد قبل از انتخابات رئیس‌جمهوری 1396 که مشخص شد بلدند پاکْ چسان نان را به‌نرخ روز بخورند، آن‌چنان گِل‌مال ت شدند که درکلیپی خطاب به‌مردم شریف ایران فرمودند: " اگر به کلیدساز قرن رأی ندهید، خاش‌و‌ماشم را بقچه می‌زنم و از‌این ولایت می‌گریزم."

پیش‌بهار که سیل آمد و تنی چند از عزیزان وطن را با خود بُرد و در گلستان‌و‌خوزستان‌و‌سرزمین پارس و پلدختر و معمولان، گِل‌ولای به‌جا گذاشت، او نیز به‌اقتضای سن‌و‌سالش، معمولی رفت.

البته، همه‌ی ما ‌روزی و به‌شیوه‌ای، رفتنی هستیم؛ باز، خدایش بیامرزاد! 


 تَق‌تَق تَتَق تق‌تق تاز.

باران نوبهاری

بارید و باد روبید

ابر از بلندی کوه

                      در صبح استحاله

                                    **

طنّاز مثل آهو

سر می‌کشید خورشید

                    در آب‌چاله‌های دشتِ هزارلاله

داوود خانی خلیفه‌محله(لنگرودی)



عصر یک روز پاییزی سال 1374 خورشیدی از کتاب‌های پهن‌شده‌ بر سنگفرش‌ کوچه‌ای در خیابان انقلاب تهران، کتاب می‌کاویدم که چشمم افتاد به زمزمه‌های م. سرشک (برگزیدة غزل) .

کتابی که نزدیک به دوسال پیش از تولدم با دوهزار نسخه در چاپخانة طوس مشهد به‌سال 1344 چاپ شده‌بود.

فروشنده، همین‌که متوجه شد اشتیاقم برای خرید دوچندان است، نیشش تا بناگوش بازشد و کتاب دست چندم را که جای قیمتش را از قبل تراشیده‌بود، به‌چندین برابر قیمت متعارف به خوردم داد و گفت:

-این از اون کتابای نایابی‌یه که اگه نخری تا چند دقیقه دیگه میان می‌خرنش و اون‌وقت عمرن بتونی.

و البته، راست می‌گفت.  کتاب را به قیمت دهان‌پرانیده خریدم و چُستی رفتم خوابگاه دانشجویی و نیم‌های شب بود که فهمیدم آخرین غزل‌ کتاب شفیعی کدکنی را هم خوانده‌ام

در این صفحه از وب‌نوشتم، غزل آه شبانه‌اش را قرار داده‌ام و امید پسندتان آید!


علی‌رضا قزوه، شاعر مطرح معاصر

در هجو ترامپ، سروده‌ای دارند که در نگاه نخست، به‌نظر می‌آید مصراع آغازین آن دارای ایراد وزنی است؛ موردی که مرا نیز به اشتباه انداخت و در بخش نظرات سروده‌اش ابتدا نوشتم:


البته سرودن شعر هجو و هزل، آن هم در مذمت دیوانه‌ای چون ترامپ، منقبتی است بزرگ.

اما متأسفانه، نخستین مصراع سروده‌ی جناب قزوه  بر  وزن  " مستفعل مستفعل مستفعل مستف" (هزج مثمن اخرب مکوف محذوب) نیست. مگر آنکه "عُق‌عُق"  را " عُق‌عُقه" بنویسیم و امیدوارم چنین باشد و این مورد صرفاً یک اشتباه تایپی باشد. ( داوود خانی خلیفه‌محله)

و بعد از درنگی، پی به اشتباهم بردم:

پوزش از استاد قزوه و شاعران بزرگوار وبگاه شاعران پارسی‌زبان

البته الان که خوب نگاه می کنم می بینم آقای قزوه از اختیارات وزنی  در رکن سوم مصراع نخست  ، یعنی" مفعولن" به‌جای مستفعلُ بهره‌برده، همانند اوزان رباعی که  کاملاً مجاز می‌باشد؛ اما چون این مصراع از این منظر با سایر مصراع ها متفاوت و آن هم مصراع بیت آغازین سرود است، تداعی ایراد وزنی بر من وارد آمد که صدالبته، اینطور نیست و هیچ ایراد وزنی بر این سروده‌ی فاخر وارد نیست.

اما اینکه چرا نظر دوم ارسالی‌ام  تاکنون در آن وبگاه درج نشده، برایم جای سؤال است!


پاسبان، همراهمان راه می‌افتد

-اون یکی‌تون کجاس؟

همت می‌گوید

-رفته ترکمون بزنه

                           بریده‌ای از رمان جاودانه‌ی  همسایه ها از زنده‌یاد احمد محمود

می‌گویند ماهی را هروقت از آب بگیری تازه است؛ رمان همسایه‌های زنده‌یاد احمد محمود، از طراوات و تازگی نمی‌افتد و  از آن‌دست رمان‌های آفریده‌شده‌ای است که قرار نیست گردگیر زمان شود.

داشت یادم می‌رفت، دیروز رفته بودم زادگاهم خلیفه‌محله‌. 

ساحل شلمان‌رود، شمار ماهیگیران از ماهیان بیش‌بود و گاو‌راه پرتی، یکی از آن شمار، شلوار و تُنُکه از کمربه‌زیر درآورده و بر سیخ‌چوبکی بُزآویز کرده بود و ترکمون می‌زد!



-        باباش از اون خرپولداراس

کم نیستند شمار پُرآسایشانِ تهی‌دردِ جامعه و لابد جمله‌ی بالا را فراوان شنیده اید و باز خواهید شنید.

خرپول و خرپولدار، از مرکّب‌های غیرمؤدبانه‌اند.

چی‌گفتم ؟ خرپولدار؟!

مگر خرپول، به معنای پولدار نیست؟

تمام‌قد، درست است: ترکیب خرپولدار، عیب در کلام و حشو است و به‌جای عبارت بالا، صحیح آن است بگوییم:

-        باباش خرپوله.

داوود خانی خلیفه‌محله(لنگرودی)


انارستان‌محله؟!ی املش

پسوند "سِتان" به گیلکی‌ می شود "کَلَه" مانند "انارکله" و "وس‌کله" که البته پسوند " کله" در فارسی قدیم نیز کاربرد داشت و امروز در فارسی به‌جای انارکله می‌گویند: "انارستان" و به‌همین قیاس و توضیحاتی که داده‌شد، پسوند "زار" که به‌گیلکی ، "جار" گویندَش. مانند: "لولِه‌جار؛ لَلَه‌جار" به معنی " نِی‌زار " فارسی و.

با این شرح کوتاه، می‌خواستم بپرسم محله‌ای که در شهر املش جاخوش کرده‌است و  انارستان‌محله می نامندَش، به‌نظر شما با وجود دو پسوند پیوسته‌ی "ستان" و  "محله"، می‌توانیم بگوییم در نام‌گذاری این مکان، آوردنِ کلام به‌اقتضای مقام به‌شرط فصاحت نبوده و حشو است؟!

به‌طور حتم این‌گونه نیست. چرا که وقتی می‌گوییم انارستان، با اسم مرکب عام روبه‌روایم و در این میان اگر کسی در شهر املش از شما بپرسد:

 -می‌خواهم بروم انارستان.

 تعجب خواهید کرد و جواب می‌دهید:

- املش تا بخواهی پر از انارستان است. کدام انارستان؟

 و بعد، ممکن است پیش‌دستی کنید و دَمِ دست ترین مکانش، حاشیه‌ی رودخانه را نشانش بدهی و بگویی:

برو ببین چه خبر است.

اما وقتی بگوید:

- می‌خواهم بروم انارستان محله.

 آن‌وقت ذهنتان بر روی اسم مرکب خاص(مکان خاص) متمرکز می‌شود؛ یعنی محله‌ی که آن را از انارستان‌های دیگر مجزا می‌کند و به همین منظور می‌توانیم نتیجه بگیریم  که در این نام‌گذاری، پیشینیان ما به‌درستی، کلام به‌اقتضای مقام به‌شرط فصاحت را صورت بسته‌اند و بس.

املش؛ 26 فروردین 98   - داوود خانی خلیفه‌محله

 


روز ۲۳ آوریل (۳ اردیبهشت) توسط سازمان ملل متحد به عنوان روز جهانی کتاب و حق مولف نامگذاری شده است.

دلیل انتخاب این تاریخ، سالروز درگذشت نویسنده های بزرگی چون ویلیام شکسپیر و میگل سروانتس و همچنین سالروز تولد چندین نویسنده از جمله ولادیمیر ناباکوف و موریس دروئون است.

منبع: وبگاه فارسی صدای آمریکا

**

ناویراسته‌ی متن بالا:

1.      استعمال  "توسط" در متن بالا بر اثر ترجمه‌ی مکانیکی واژه‌به‌واژه، در زبان فارسی رایج شده است‌.

2.      به‌کارگیری نیم‌فاصله (نه نیم فاصله): روزگارانی در حروف‌چینی کتاب‌ها، نیم‌فاصله وجود نداشت. متن‌ها را یا بافاصله می‌نوشتند یا بی‌فاصله (چسبیده)؛ اما چند سالی است نویسه‌ی نیم‌فاصله به حروف‌چینی فارسی‌زبانان افزوده شده است. در متن بالا، به عنوان و نویسنده های  که بایستگیِ دستورخط فرهنگستان در آن‌ها رعایت نشده‌است.

3.      واژه‌ی مولف که درستِ آن مؤلف است و نامگذاری  بهتراست به‌صورت نیم‌فاصله؛ یعنی نام‌گذاری نوشته شود.

4.      مهم‌تر از همه‌ی این‌ها، ترکیب سالروز درگذشت، اگر غلط و نوعی حشو نباشد، در متن فصیح، بهتر است به‌جای آن بگوییم‌و‌بنویسیم سال‌مرگ و همچنین، سالروز تولد، که می‌شود زادروز.

داوود خانی خلیفه‌محله


گروه تلگرامی دلتای شعر و داستان، در قلمروی شعر‌ و داستان و نقد ادبی راه‌اندازی شده است.

سپاس از اینکه قوانین گروه را رعایت می‌کنید:
1. اگر مطلبی را از جایی نقل می‌کنید، حتماً منبع را بنویسید.
2. ارسال تبلیغات و معرفی خدمات غیر مرتبط توسط ادمین گروه پاک خواهد شد.
3. این گروه هیچ رویکرد ی ندارد.

4. درِ نقد به‌روی هر اثری باز است و البته، پاسخ به نقد اثر نیز چنین.

5.  نظرات و پیشنهادهای اصلاحی، پذیرفته می‌شود.



مجموعه‌شعر را اگر به‌یک نفس بخوانیم و به بیانی، یک واحد معنایی به حساب ‌آید، در آن‌صورت باید مرز‌گذاری این دو کلمه، بی‌فاصله (مجموعه‌شعر) نوشته شود و در صورت کسره‌آوری به یکی از دو صورت درستِ زیر نـــوشته می‌شود که اینجا مــــرزگذاری میان دوکلمه بعد از کسره‌گذاری، با فاصله باید باشد:

1.      مجموعه‌ی شعر2. مجموعة شعر

                                     داوود خانی خلیفه‌محله



فتوکلیپ دوبیتی گیلکی لاکولا!کولاکو!. در وبگاه آپارات

از: داوود خانی خلیفه‌محله  

بشؤم

        مغریب بو

                        کوملِه پَـرَشکو

شبأبو،

        کو به‌جئور 

                        مآ دربؤمابو

می‌دیل تنگؤمأبو

                        تی‌ایسمه بأردم،

بدئم اؤجا دِئنه کو، لاکولاکو!.

(شلمان؛ 17 اردیبهشت 1398 خورشیدی )



مجموعه‌شعر را اگر به‌یک نفس بخوانیم و به بیانی، یک واحد معنایی به حساب ‌آید، در آن‌صورت باید مرز‌گذاری این دو کلمه، نیم‌فاصله (مجموعه‌شعر) نوشته شود و در صورت کسره‌آوری به یکی از دو صورت درستِ زیر نـــوشته می‌شود که اینجا مــــرزگذاری میان دوکلمه بعد از کسره‌گذاری، باید با فاصله باشد:

1.      مجموعه‌ی شعر2. مجموعة شعر

                                     داوود خانی خلیفه‌محله


دوبیتی گیلکی پسانوگرا زئنه شلاق وارؤن خشت̌ پوردَه در وبگاه آپارات

دوبیتی گیلکی پسانوگرا

از: داوود خانی خلیفه‌محله (لنگرودی)

**

زئنه شلاق وارؤن خشت̌ پوردَه

خیابؤن

             خیس‌و‌فانوسؤن دموردَه

دوتَه عاشق

                 یَتـه چتره دَس‌ئـیْـته.

شبأبؤیْ

            لنگروده خؤ ببوردَه


شلمان- بیست‌و‌سوم اردیبهشت نود‌وهشت


رباعی روزمرْگی

از: داوود خانی خلیفه‌محله (لنگرودی)

**

پائیزیِ زرد‌بــــــرگی‌ام را هر شب

اندوه دلِ تگـــــرگی‌ام را هر شب

چون جــــغد به‌ آه‌و‌‌ناله‌ می‌ریزانم

منظومه‌ی روزمرْگی‌ام را هر شب


بیست‌و‌دوم اردیبهشت نود‌و‌هشت


رباعی هایکویی

از داوود خانی خلیفه‌محله (لنگرودی)

**

مهتاب

                 به‌شب نور هوس می‌پاشید.

در چنبری از 

پیچک بودار سفید،

غوکی

                     به‌دهانِ سوسماری سرتیز

خوش‌خوابیِ نغز برکه را می‌وَزَغید

 

شلمان- 24 اردیبهشت  98 خورشیدی


رباعی"لبخنده‌ی یک زوجِ شمالی"

داوود خانی خلیفه‌محله (لنگرودی)

*

نهرِ آبی،‌

             هوای شالی از عشق

باریکه‌ی جاده‌ی خیالی از عشق

بر روی حصیر؛

                 تکِه‌نانی،

                                پَرِ سیر.

لبخنده‌ی یک زوجِ شمالی از عشق


عبدالرحمان عمادی، آفریدگار دیلمون̌ پألوی  در ۹۴ سالگی از دنیا رفت.

عبدالرحمان عمادی، ایران‌پژوه، شاعر، وکیل، شب چهارشنبه ۲۵ اردیبهشت ۱۳۹۸ در شهر رودسر گیلان درگذشت. پیکر عمادی روز شنبه ۲۸ اردیبهشت در رودسر تشییع و به‌خاک سپرده خواهد شد.

گزارش کامل خبر در وبگاه ایسنا


اوکراینی‌ها (۲۶اردیبهشت) سومین پنجشنبه ماه مه هر سال را به‌عنوان روز ملی لباس‌های سنتی گل‌دوزی شده‌ی اوکراینی(ویشیوانکا) جشن می‌گیرند. در این روز بسیاری از اوکراینی‌ها در سراسر جهان ویشیوانکا بر تن می‌کنند تا فارغ از مذهب، زبان و محل زندگی، اتحادشان را به نمایش بگذارند.

دیروز، جایی در قاسمآباد بودیم. شبکه‌ای، خیابان‌های کی‌یِف را نشان می‌داد. کی‌‌‌‌‌‌‌یِفی‌ها، لباس گلدوزی شده به‌تن کرده بودند. کلی کیف کردیم.

از آن فضا که بیرون آمدیم دریغ از لباس خوش‌رنگ قاسم‌آبادی بر تن رونده‌وجنبنده‌ای!.



 

کو

 

خورشیده بونأؤدأی تأم‌بزأ

 

اَفتؤئه ‌دولت دتؤسأی شؤپره

 

درّه، بی‌وَرگ ایسّه، چپّؤن نی به‌د‌ست

 

پیچه‌مسته گلّه‌جی، سگ ویشتره (داوود خانی خلیفه‌محله)

 

برگردان:

 

کوه، خور را پشت خود آرامانیده

 

آفتاب دولت شب‌پره تابنده شده‌است

 

درّه، بی‌گرگ است وُ چوپان نی ‌به‌دست

 

سرمست از آنست سگ از گلّه زیاده‌است

 

 

 

 


زبان گیلکی از گروه زبان‌های شمال غربی ایرانی و در مجموع زبان‌های حاشیه‌ی خزر است که زبان مادری اکثر مردم استان گیلان و غرب مازندران و جوامع کوچک‌تری در استان‌های مجاور، از جمله قزوین ، زنجان و همچنین در استان تهران است و از دیدگاه تاریخی، گیلکی به زبان پارتی (اشکانی) وابستگی دارد.

بیت تصویری، مطلعی از یک غزل گیلکی بر وزن عروضی فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن  و برگردان شعر نیز به فارسی بر همان وزن می‌باشد .

اُی خؤجیرافتؤ‌دیم ونیمه‌شبؤنˇمنگˇمآ

می‌دیله با تی‌محبت بئودأنه اَنـبَس‌نشا  (داوود خانی خلیفه‌محله)

برگردان:

آه ای خورشید‌روی و ماه بدر نیم‌شب  

شد دلم، آری دلم با مهر تو  غلظت نشا



 

کوه

خورشیده بونأؤدأی تأم‌بزأ

اَفتؤئه ‌دولت دتؤسأی شؤپره

درّه، بی‌وَرگ ایسّه، چپّؤن نی به‌د‌ست

پیچه‌مسته گلّه‌جی، سگ ویشتره (داوود خانی خلیفه‌محله)

 

برگردان:

 

کوه، خور را پشت خود آرامانیده

آفتاب دولت شب‌پره تابنده شده‌است

درّه، بی‌گرگ است وُ چوپان نی ‌به‌دست

سرمست از آنست سگ از گلّه زیاده‌است

 

 

 

 



پاینده لنگرودی، محمود. شاعر، فرهنگ‌نویس، مردم‌شناس، مورخ، خوشنویس و کارشناس ادبیات و فرهنگ گیلکی و از نخستین پیروان شعر نیمایی. در ۱۲ آذر ۱۳۱۰ش در گیلان، در شهر لنگرود، به دنیا آمد. تحصیلات ابتدایی را در ۱۳۱۷ش در همان شهر آغاز کرد. در دوازده‌سالگی به سبب بیماری از ادامه‌ی تحصیل بازماند. پس از دوسال، دوباره به تحصیل پرداخت (پاینده، زندگینامه»).

در ۱۳۲۰ش، همگام با مبارزه‌ی ی، شعر و شاعری را با همکاری با رومه‌ی چَلَنگَر محمدعلی افراشته (۱۲۸۷۔ ۱۳۳۸ش) آغاز کرد و شیوه‌ی شاعری را از او آموخت (همان‌جا). پس از کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ش، دیگربار ناگزیر از ترک تحصیل شد و در آن سال به تهران آمد. در سال‌های ۱۳۳۳۔ ۱۳۳۴ش، در تهران با اهل قلم آشنا شد و در مجله‌ی امید ایران شروع به‌کار کرد و به پیروی از شعر مشروطه و با استفاده از این امکان، در مجله، سرفصلی منظوم با عنوان: همه هفته برای خلقِ بیدار /کند امیدِ ایران بحث اخبار» گشود که در آن درد عمومی را با زبان ساده بیان می‌کرد (یادِ پاینده، ص ۱۲۱)، هرهفته دو صفحه شعر ی می‌سرود و منظومه‌های ی او خوانندگان بسیار داشت. در خلال سال ۱۳33ش، 3۲۹ مضمون اجتماعی را در ۳۴۹۲ بیت شعر سرود و به خوانندگان امید ایران تقدیم کرد. در ۱۳۴۴ش، مقامات امنیتی ادامه‌ی انتشار مجله را مشروط به حذف سرفصل خلق بیدار» و اخبار منظوم آن کردند. پاینده در پاسخ به دلجویی مدیر مجله گفت: قیامت هرچه دیر آید بیاید» (پاینده، زندگینامه»). در دی ماه ۱۳۳۳ش، کتاب کوچکی به‌نام نغمه‌های زندگی، جامع اشعار چاپ شده در مجله امید ایران، انتشار یافت، که پنج شعر آن از پاینده بود (سادات اشکوری، ص ۷). پاینده از ۱۳۳۷ش، برای گذراندن زندگی، به مشاغل مختلفی از قبیل حسابداری، نقاشی و تابلونویسی پرداخت. خوشنویسی را در انجمن خوشنویسان نزد استادانی چون ابراهیم بوذری طالقانی، سیدحسین میرخانی و عبدالله فرادی فراگرفت (رضازاده لنگرودی، ص ۴۴۷). به‌علاوه، او با شعر کهن و نو آشنایی داشت و از شاعران خوش‌قریحه‌ی گیلکی و فارسی بود و در قصیده، غزل، رباعی و دوبیتی اشعاری سروده است. اشعار فارسی او، که مضمون اجتماعی دارد، در عین شیوایی و لطافت، عامه‌پسند و عاری از تعقیدات لفظی است. اشعار گیلکی او نیز شیوا، سلیس و سرشار از مضامین دلنشین مردم‌پسند است (گورگین، ج ۲، ص ۵۲۹). او در طنز نیز دستی توانا داشت. طنز او در طعنه بر نابسامانی‌ها بود و هجای او در افشای نابرابری‌های اجتماعی. نخستین مجموعه‌ی اشعار فارسی او با عنوان گلِ عصیان (مجموعه ۲۲ شعر)، که بر ضد ستم و بی عدالتی سروده بود، در ۱۳۳۴ش منتشر شد. دوسال بعد، کتاب کوچکی با نام ترانه‌های گیلکی (شامل ۴۴ دوبیتی)، از سه شاعر گیلانی، منتشر شد که، علاوه بر مقدمه، پانزده ترانه‌ی آن از پاینده بود (پاینده، همان‌جا؛ سادات اشکوری، همان‌جا).

منظومه‌ی یه‌شؤ بشؤم روخئونه (= شبی به رودخانه رفتم) در ۱۳۲۸ش سروده شد و شاعر خود آن را به فارسی برگرداند و در بهار ۱۳۵۸ش منتشر کرد. در این شعر، رودخانه از ظلم حاکم سخن می‌گوید. منظومه‌ی دیگر او هم، که در ۱۳۴۷ش با نام لیله‌کو (= لیلاکوه) سروده شد، در همان سال ۱۳۵۸ش به چاپ رسید. درون مایه‌ی لیله‌کو اعتقادات مردم گیلان است، کامل‌ترین مجموعه‌ی اشعارش گیلوا نام دارد که هنوز به چاپ نرسیده و مشتمل بر ۹۴ شعر است: نُه غزل، سه دوبیتی، ۲۵ چهارپاره، ۵۳ شعر در قالب نیمایی، یک قطعه و سه شعر کوتاه گیلکی. تاریخ نخستین شعر او ۱۳۳۳ش و آخرینِ آن آبان ۱۳۷۶ش است.

مضامین مجموعه‌ی شعر گیلوا دغدغه‌ی ذهنی شاعر درباره‌ی گیلان (۱۷ شعر)، بی‌عدالتی و فقر (۲۵ شعر)، نومیدی (۲۲ شعر)، شادمانی از دست رفته و امید به آینده (۲۲ شعر) و عشق و عاشقی (۷ شعر) است (یاد پاینده، ص۸۷). بیشتر اشعار پاینده در سال‌های ۱۳۳۵ تا ۱۳۷۵ش سروده شده که در واقع پربارترین سال‌های الهامات اوست. پاینده بقیه‌ی عمر خود را در راه فرهنگ عامه صرف کرده و سال‌ها به گردآوری فرهنگ عامه‌ی شرق گیلان پرداخت. حاصل کارهای او در این زمینه بدین شرح است: مثل‌ها و اصطلاحات گیل و دیلم، شامل حدود ۱۳۰۰ مثل و اصطلاح گیلکی با کاربرد، واژه‌نامه و آوانوشت آن‌ها که حاصل هشت‌سال کار و کوشش او درباره‌ی دو قوم گیل و دیلم است. این کتاب نخستین بار در ۱۳۵۲ش، به‌اهتمام بنیاد فرهنگ ایران، به چاپ رسید و دومین بار در ۱۳۷۴ش با افزوده‌های بسیار، باعنوان فرهنگ مثل‌ها و اصطلاحات گیل و دیلم، در انتشارات سروش منتشر شد؛ آیین‌ها و باورداشت‌های گیل و دیلم، نخست در ۱۳۵۵ش در بنیاد فرهنگ ایران، سپس با افزوده‌هایی در ۱۳۷۷ش در پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی به‌چاپ رسید؛ فرهنگ گیل و دیلم، که نخستین فرهنگ فارسی به گیلکی است و تنظیم آن از 1335ش آغاز شد، در ۱۳۶۶ش به پایان رسید و انتشار یافت. این اثر در میان کارهای تحقیقی او درخشندگی خاص دارد و بسیار ممتاز و باارج است. دیگر آثار چاپ شده‌ی او عبارت است از: قیام غریب شاہ گیلانی مشهور به عادلشاه (تهران، ۱۳۵۷ ش)؛ پل خشتی لنگرود (خَشته پل) که در ۱۳۵۷ش چاپ شد؛ یادی از دکتر حشمت جنگلی (تهران، ۱۳۶۸ش)؛ خونینه‌های تاریخ دارالمرز (گیلان، مازندران) که در ۱۳۷۰ش در رشت منتشر شد. شعرهای گیلکی افراشته (رشت، ۱۳۷۴ش). افزون بر این‌ها، از او مقالات بسیاری در مجموعه‌های پژوهشی مانند: امید ایران، ماهنامه‌ی کاوه، مجله‌ی آدینه، مجله‌ی چیستا، صدای شالیزار، گیله‌وا و یادگارنامه‌ی فخرایی به چاپ رسیده است (یاد پاینده، ص ۱۴-۱۵).

پاینده در ۶۷ سالگی، در ۲۷ آبان ۱۳۷۷ش، در تهران درگذشت و در زادگاه خود لنگرود به خاک سپرده شد.

منابع:

پاینده، محمود. زندگینامه»، دستنویس؛ همو، مجموعه شعر گیلوا، دستنویس رضازاده لنگرودی، رضا، دستبرد نابهنگام اجل»، بخارا، س ۱، ش۳، ۱۳۷۷ش؛ سادات اشکوری، کاظم، از انسان‌های نادر این روزگار» در فراق پاینده، به کوشش رحیم چراغی، رشت، ۱۳۷۷ش (ضمیمه‌ی گیله وا، ش۵): گورگین، تیمور، شعر گیلکی و شاعران گیلکی سرای»، کتاب گیلان، تهران، ۱۳۷۴ش، یاد پاینده، به کوشش رضا رضازاده لنگرودی، تهران، ۱۲۸۰ش.

رضا رضازاده لنگرودی

 

 



فتوکلیپ دوبیتی گیلکی ”یـواشیْ! از داوود خانی خلیفه‌محله در آپارات گیلکان

اُهُـی سرگالشِـیْ! کــوهؤن زِئنی نِـیْ

بوزَه‌را مِئن، گوسَــندؤنَه دَرَی هِـــیْ

دَرِه مِـئن، وَرگ ایسأیْ دُندؤنبَسؤسَه

یَــواشیْ! اُی یـواشیْ! اُی یـــواشیْ!

داوود خانی خلیفه‌محله- 16دی 1396 خورش


برگردان واژگان:

سرگالش: سرچوپان/ بوزَه را: بُزرو. باریک راه/ گوسَنداُن: گوسفندان

وَرگ: گرگ/ دُنداُن بَسؤسَه: دندان ساییده

 




اَته‌کو

‌دیم‌بؤرئیته.

آتیش‌ئیته‌بو،

چیمخألِه‌دریا.

صوب،

نرمˇخنده‌ کأدبو.

داوود خانی خلیفه‌محله(لنگرودی) 13 خرداد 1398 خورشیدی

برگردان:

اته‌کوه

رخ‌برافروخته.

دریای چمخاله

گر گرفته بود.

صبح

تبسم می‌زد.

 


فتوکلیپ رباعی گیلکی پأپّـؤیْ در آپارات گیلکان

شلمؤنˇروخؤنَه وِئر بَزأم، کوملِه لاکؤیْ!

چأیْ‌باغˇمیــئِـن تِه‌بَه بَکَندَمپأپّـؤیْ

خَئسْتم ته هَدَم، دَپَرکَسَم خوابˇ‌جی‌یَه

مـآ، اَخمأچِه‌بو، بَدِئم می‌چِشمؤن اَرسؤیْ

داوود خانی خلیفه‌محله(12 خرداد 1398 خورشیدی)

کاربرد واژه‌ی پأپّؤیْ در گیلکی


پأپّؤیْ؛ پأپؤیْ pappoy;papoy

واژه‌ی پأپّؤیْ؛ پأپؤیْ در زبان گیلکی شرق گیلان با سه معنا همراه‌است:

1.اسم صوت فاخته که نام پرنده‌ای است.

2.نیلوفر سفید جنگلی که پیچک جنگلی نیز می‌نامندش.

3. گل نیلوفر سفید جنگلی که برگِ به‌مراتب نازکی دارد و گیلک‌ها در معنای غیراصلی‌اش و به‌شکل مجازی و کنایی؛ جنس لطیف و بسیار زیبا را پأپّؤیْ گویند:

همساده‌لاکویْ، پأپّؤکَه مؤندنه.

داوود خانی خلیفه‌محله



فتوکلیپ دوبیتی گیلکی ”یـواشیْ! از داوود خانی خلیفه‌محله در آپارات گیلکان

اُهُـی سرگالشِـیْ! کــوهؤن زِئنی نِـیْ

بوزَه‌را مِئن، گوسَــندؤنَه دَرَی هِـــیْ

دَرِه مِـئن، وَرگ ایسأیْ دُندؤنبَسؤسَه

یَــواشیْ! اُی یـواشیْ! اُی یـــواشیْ!

داوود خانی خلیفه‌محله- 16دی 1396 خورش


برگردان واژگان:

سرگالش: سرچوپان/ بوزَه را: بُزرو. باریک راه/ گوسَنداُن: گوسفندان

وَرگ: گرگ/ دُنداُن بَسؤسَه: دندان ساییده

 


داستانک‌رباعیِ کش‌آمده

داوود خانی خلیفه‌محله (لنگرودی)

اَبرَنجَک و رعد و باد می‌آزارید

باران

باران

از آسمان می‌بارید.

مَردی

لبه‌ی پنجره آمد؛

                           می‌دید:

در باغچه‌ی حیاطِ باران‌شسته،

کت‌بسته‌ترین دانه‌ی افشانده به‌خاک

آزادترین‌درخت را می‌کارید.


شلمان- 28 خرداد 1398 خورشیدی


پیش‌از زاد‌‌ و ورود کرونا، تا عطسه‌ای می‌زدی، همان‌دَم دوروبَری‌هایت می‌گفتند:

  • عافیت!

سرِصبحی، رو صندلیِ جلوییِ پرایدی جا خوش کرده‌بودم و می‌رفتم محل کارم.

ورودی شهر، چیزی سینه‌ی دماغم را خاراند و یک‌آن با دستم دهنه‌ی دهانم را گرفتم و عطسه‌ی قلنبه‌ای ریختم که بی‌درنگ یکی از دو مسافر صندلیِ عقبی ، به‌درشتی غرید:

  • زهرِمار!

و تا بیایم گردن بچرخانم ببینم آقا کی باشند، راننده ماشینش را نگه‌داشت و گفت:

  • آهای! توکرونایی بودی، سوار ماشین شدی؟ تا زنگ نزده ستاد کرونا بیایند بگیرَندَت، هِرّی!

گیج‌وگول، درِ ماشین را باز کردم و پیاده شدم و دست کردم تو جیبم کرایه‌ماشین را بدهم که راننده زهرخندی زد و گفت:

  • نمی‌خواد! عوضش بهتره بری دواخونه یه دهان‌بند واسه خودت بخری!

و دست راستش را دراز کرد و درِ را بست و ماشین را روی دنده‌ی چپ انداخت!

سه‌شنبه 20 اسفند 1398 خورشیدی- داوود خانی‌خلیفه‌محله


از من و شما، پناه‌برخدا، بَلا‌به‌دور .

رامسری‌های گیلک‌زبان، زبانزدی دارند که برگردانش به‌فارسی می‌شود:

تا بچّه بزرگ شود، بر قبر بزرگ، گیاه آقطی(پِیلَم) به‌بلندای هفت‌قد می‌رسد».

در مثل که مناقشه نیست؛ بله، #کرونا_را_شکست_می_دهیم؛ اما می‌ترسم از من و شما، پناه‌برخدا، بَلا‌به‌دور، کرونا این‌گونه که در گیلان‌زمین کره‌نایْ می‌نوازد وگیلک‌ها را چون برگ می‌پژمراند و می‌روباند،.

شلمان؛ 20 اسفند 1398 خورشیدی - داوود خانی‌خلیفه‌محله


چندی روزی می‌شه، عوض اینکه #بتمرگیم_تو_خونه_هامون، هرچه می‌گردم سوراخ‌سُنبه‌ی شهرهای شرق گیلان رو برای دستکش پلاستیکی، که پیش‌ازین قابل مارو نداشت، پیدا نمی‌شه و جایی دیروز تو لنگرود ، چشمم خورد به یه‌بسته دستکش لاتکس ساخت مای که قیمت زدم هفتصد‌هزار ریال و به‌هوای اینکه سرسام‌آورگرونه، نخریدم؛ اما امروز گیج‌وگُنگ‌ووامانده، مجبور شدم تو یکی از مغازه‌های همه‌چیزفروش شهر املش بخرمش یک‌میلیون ریال!

املش؛ صبح روز یکشنبه 18 اسفند ماه 1398 خورشیدی


داستانک‌رباعی با راوی دوم‌شخص

شاعر: داوود خانی خلیفه‌محله (لنگرودی)

ظهری شرجی،

                   دمِ هوا بیش‌ازحد،

باحوصله،

              یک زنجره‌ی کاربلد،

کور از خواب وُ خیس عرق، می‌دیدی؛

بر شاخه‌ی خشکیده‌ی رَز زِر می‌زد! (10 تیرماه 98)




پی‌دی‌اف در هوای درنگی بر اشعار احمد خویشتن‌دار لنگرودی

نزدیک به‌ساعت پنج بعدازظهر است. ساقه‌های خوشه‌بسته‌ی شالی در بادِ برخاسته، رقص می‌زنند و تشت لب‌پ‍َر باران‌در ارتفاع ابرهای سیاه آسمان، خمیازه‌ بر زمین می‌کشد.

لباسم را که ‌پوشیدم و از پله‌ها‌ی ساختمان پایین ‌آمدم، رگبار باران داشت ساقه‌های شالیزار را درهم‌ می‌شوراند.

درنگی بر اشعار احمد خویشتن‌دار لنگرودی، شش‌و‌نیم عصر روز چهارشنبه، نوزدهم تیرماه، با نیم‌ساعت دیرکرد در سالن اجتماعات ارشاد اسلامی لنگرود شروع شد.

در ابتدای این نشست که استقبال خوبی از آن شده بود، فرامرز محمدی‌پور و دکتر بهرام علیزاده، دو تن از شاعران و پژوهشگران گیلانی، طرحی نو درانداختند و به‌صورت پرسش‌وپاسخ، درنگی بر دو اثر از سروده‌های احمد خویشتن‌دار به‌نام‌های ”طعم بادام‌های بارانو طنین کومه‌ی باران داشتند و آنگاه نوبت به شعرخوانی شماری از شاعران گیلانی رسید.

نخستین نفر، خودم بودم که در جایگاه‌نشست، پنج رباعی‌ام را خواندم.

رباعی‌نخستم این بود:

باران،

باران؛

اریب و پرضرب و درشت

بر پنجره‌ی اتاق می‌کوبی مشت.

نه؛

نه، نه، نه!

وهم برم داشته است

دوری تو یک روز مرا خواهد کشت!

 افشین معشوری، الهام خوان‌یغما، پروانه محمدنژاد، استاد محمد شمس لنگرودی و در پایان، احمد خویشتن‌دار لنگرودی هر کدام چند قطعه از سروده‌هایشان را برای جمع خواندند.

استاد شمس لنگرودی، پیش‌از قرائت سروده‌ی ماندگارش با عنوان نه، نمی‌توانم فراموشت کنم از صفحه‌ی گوشی، ماجرای شاعر شدن خود را، آن هنگام که کلاس سوم دبستان بود و معلم تاریخ بلندقامتی داشتند،.، اینکه در سن پانزده‌سالگی عاشق شدند را برای حاضران تعریف کردند که در نوع خود بسیار شنیدنی و نکته‌آمیز بود. از اولین شعر چاپ شده‌اش در نشریه امید ایران در سال 46 گفتند و اینکه از همان روزگار،  کریم‌رجب‌زاده استادشان بودند و آثارش را قبل از چاپ برای بررسی و اظهار نظر به ایشان می‌دهند و.

تازه یادمی می‌آید بعداز آنی‌که از تلگرام خارج شده‌ام، یک‌ماهی است جویای احوال او نشده‌ام و. قرار است فایل صوتی جناب شمس را عزیزی البته به وقت گل نی، به جی‌میلم روانه کند!

مراسم پس از نزدیک به‌دوساعت، به پایان رسید و قبل از‌آنکه کسانی بیایند با استاد شمس عکس یادگاری بگیرند، فرصتی دست داد تا لحظاتی با ایشان که در ردیف جلو سالن و تنها به فاصله‌ی یک صندلی جنابِ خویشتن‌دار، نزدیک به‌هم نشسته بودیم ، خوش و‌بشی کنیم و استاد خوشنود از رباعی‌های خوانده‌شده‌ام و اظهار لطفی که داشتند و بعد جناب دکتر محبوبی، صاحب‌امتیاز و مدیرمسؤل فصلنامه‌ی آوای املش که بزرگواری کردند و آخرین شماره‌ی از آن فصلنامه را تقدیمم کردند و.

 وارد خیابان که شدم، هوا اندازه‌ای تاریک شده و باران بند آمده‌بود و نرمه‌باد آرامی که از سمت لیله‌کوه می‌وزید، آدم را سرخوش و تردماغ نگاه می‌داشت.

شلمان؛ ساعت 11 شب نوزدهم تیرماه 98- داوود خانی خلیفه‌محله



دوردست

داس‌ وارونه‌ی ماه

مِه انباشته را می‌تارانْد

تاج لیلاکوه را از ساحل می‌شد دید.

ماهیِ گنُده‌ی دُم‌باریکی

 آب را شورانید.

مرغ ماهی‌خواری

سینه بر موج کشید.

داشت کامل می‌شد

قرص نارنجی خورشید طلوع در افق چمخاله


داوود خانی خلیفه‌محله(لنگرودی)؛ شلمان- 21 تیرماه 1398 خورشیدی




پی‌دی‌اف در هوای درنگی بر اشعار احمد خویشتن‌دار لنگرودی

نزدیک به‌ساعت پنج بعدازظهر است. ساقه‌های خوشه‌بسته‌ی شالی در بادِ برخاسته، رقص می‌زنند و تشت لب‌پ‍َر باران‌در ارتفاع ابرهای سیاه آسمان، خمیازه‌ بر زمین می‌کشد.

لباسم را که ‌پوشیدم و از پله‌ها‌ی ساختمان پایین ‌آمدم، رگبار باران داشت ساقه‌های شالیزار را درهم‌ می‌شوراند.

درنگی بر اشعار احمد خویشتن‌دار لنگرودی، شش‌و‌نیم عصر روز چهارشنبه، نوزدهم تیرماه، با نیم‌ساعت دیرکرد در سالن اجتماعات ارشاد اسلامی لنگرود شروع شد.

در ابتدای این نشست که استقبال خوبی از آن شده بود، فرامرز محمدی‌پور و دکتر بهرام علیزاده، دو تن از شاعران و پژوهشگران گیلانی، طرحی نو درانداختند و به‌صورت پرسش‌وپاسخ، درنگی بر دو اثر از سروده‌های احمد خویشتن‌دار به‌نام‌های ”طعم بادام‌های بارانو طنین کومه‌ی باران داشتند و آنگاه نوبت به شعرخوانی شماری از شاعران گیلانی رسید.

نخستین نفر، خودم بودم که در جایگاه‌نشست، پنج رباعی‌ام را خواندم.

رباعی‌نخستم این بود:

باران،

باران؛

اریب و پرضرب و درشت

بر پنجره‌ی اتاق می‌کوبی مشت.

نه؛

نه، نه، نه!

وهم برم داشته است

دوری تو یک روز مرا خواهد کشت!

 افشین معشوری، الهام خوان‌یغما، پروانه محمدنژاد، استاد محمد شمس لنگرودی و در پایان، احمد خویشتن‌دار لنگرودی هر کدام چند قطعه از سروده‌هایشان را برای جمع خواندند.

استاد شمس لنگرودی، پیش‌از قرائت سروده‌ی ماندگارش با عنوان نه، نمی‌توانم فراموشت کنم از صفحه‌ی گوشی، ماجرای شاعر شدن خود را، آن هنگام که کلاس سوم دبستان بود و معلم تاریخ بلندقامتی داشتند،.، اینکه در سن پانزده‌سالگی عاشق شدند را برای حاضران تعریف کردند که در نوع خود بسیار شنیدنی و نکته‌آمیز بود. از اولین شعر چاپ شده‌اش در نشریه امید ایران در سال 46 گفتند و اینکه از همان روزگار،  کریم‌رجب‌زاده استادشان بودند و آثارش را قبل از چاپ برای بررسی و اظهار نظر به ایشان می‌دادند و.

تازه یادمی می‌آید بعداز آنی‌که از تلگرام خارج شده‌ام، یک‌ماهی است جویای احوال او نشده‌ام و. قرار است فایل صوتی جناب شمس را عزیزی البته به وقت گل نی، به جی‌میلم روانه کند!

مراسم پس از نزدیک به‌دوساعت، به پایان رسید و قبل از‌آنکه کسانی بیایند با استاد شمس عکس یادگاری بگیرند، فرصتی دست داد تا لحظاتی با ایشان که در ردیف جلو سالن و تنها به فاصله‌ی یک صندلی جنابِ خویشتن‌دار، نزدیک به‌هم نشسته بودیم ، خوش و‌بشی کنیم و استاد خوشنود از رباعی‌های خوانده‌شده‌ام و اظهار لطفی که داشتند و بعد جناب دکتر محبوبی، صاحب‌امتیاز و مدیرمسؤل فصلنامه‌ی آوای املش که بزرگواری کردند و آخرین شماره‌ی از آن فصلنامه را تقدیمم کردند و.

 وارد خیابان که شدم، هوا اندازه‌ای تاریک شده و باران بند آمده‌بود و نرمه‌باد آرامی که از سمت لیله‌کوه می‌وزید، آدم را سرخوش و تردماغ نگاه می‌داشت.

شلمان؛ ساعت 11 شب نوزدهم تیرماه 98- داوود خانی خلیفه‌محله



گرده‌ی جابُلْقا

                                                     اربابی؛

گندم از رعْیَتِ خود می‌دِرَوید.

لبه‌ی جابُلْسا

                                     -  خطّ افق-

داشت می‌رفت فرو

داس اخرایی خورشید غروب.

شلمان؛  11  مرداد 1398 خورشیدی- داوود خانی خلیفه‌محله(لنگرودی)


تیز می‌خیزانی

لمبر از کاناپه.

پلک‌برهم‌زدنی

گردن افراشته‌ای،

 لبه‌ی پنجره‌ی رو به‌نشاط.

تپل است،

تپه‌ی رو به‌حیاط

پُرنفس

می‌شَنَوی از جایی

کبکِ کُرچ چمنی،

بانگ برآورده خروس.

بی‌دریغ؛

دوسه‌تیغ،

جامی از دختر رز می‌نوشی

به‌نظر می‌‌‌‌‌آید می‌گَـزَدَت.

می‌زنی پُک به‌چپق،

و عمیقاً

می‌روی توی نخش.

ناگهان می‌بینی،

د

   و  

       د

ماری شده است

دارد اندوه ترا می‌بلعد.


شلمان؛ پنجم مرداد 1398 خورشیدی داوود خانی خلیفه‌محله




چندی پیش، شاعری هم‌ولایتی، مثنوی‌ای فارسی تا حوالی یکصد بیت سروده بود که چند موضوع سخت بی‌ترتیب و نامنظم را در لفافه‌ی نام‌ها و اصطلاحاتی پرطمطراق، درهم ریخته؛ اما مثنویِ نوزاد، شَلَم‌شوفته از آب درآمده بود. به‌یاد ایرج‌میرزا افتادم که در جایی آورده بود:

"در تجدید و تجدّد واشد

ادبیّات، شلم‌شوروا شد."

انصاف، ابیات و ترکیباتی تازه هم در مثنوی دیده می‌شد و یک‌جورایی می‌خواست برای آفریننده‌‌اش اعتبار بخرد؛ ولی افسوس در چند بیت، با آگاهی به این نکته که حرفع» بر خلاف حرفالف»، با حرف آخر کلمه‌ی قبل خود ادغام‌ناپذیر است، اشکال وزنی ایجاد کرده بود و در بیتی، قافیه ایراد داشت و در بیتی دیگر، واژه‌ای به‌شکل محاوره، در سروده‌ای که بافت زبان، زبان معیار بود، سخت دهن‌کجی می‌کرد. اکنون، باگذر از آن‌روزها، پیشنهادم این است: خالق اثر که همان‌موقع، تلفنی درنگی بر مثنوی‌اش داشتم و البته گفته‌ها و راهکارهایم را برنمی‌تابیدند، برای رهایی از پراکنده‌گویی، در یک بازسرایی و دستیابی به طرحی کلی با تکیه بر محو‌ر عمودی ، دوم‌سوم از ابیات لبَ‌پرش را با تیغه‌های مقراض بریزاند تا ساختاری استوار و منطقی شاعرانه بر متنش حاکم شود و.


شلمان؛ ششم مرداد 1398 خورشیدی داوود خانی خلیفه‌محله



 کم نیستند سرکیسه‌کنان آلپری که حتی در وادی شعر و ادب‏،  متن‌پردازان نوپا و نثرنویسان غافل را می‌فریبند و ازآنان اِتاوه می‌ستانند و به اصطلاح،  شاعر و نویسنده می‌پندارندشان. 

یک مورد آن در فرهنگ‌سراهای پایتخت است که همین امروز در خبرگزاری کتاب با عنوان

چند می‌گیری جلسه برگزار کنی؟/ سالن‌های یک تا 35میلیون‌تومانی برای دورهمی علاقه‌مندان کتاب درج شده است و می‌توانید متن کاملش را در

اینجا بخوانید!


توی بارانی که می‌بارد غروب آفتاب 

می‌تراود عطر از گل‌های زرد بیدمِشک،

می‌کَنَم

-       سرخ و سیاه و خوشمزِه -

تشتی لب‌پَر از تمشک،

لابه‌لای برگ‌های گوشوارک‌دار سبز.

زیرِ تیغ ساقه‌های صاعقه،

تا بیایی

می‌نشینم

بوسه‌ می‌کارم برایت

در حوالیِ پل رنگین‌کمان؛

توی بارانی که می‌بارد غروب آفتاب. 

شلمان؛ چهارم مرداد 1398 خورشیدی  داوود خانی خلیفه‌محله(لنگرودی)


روبه‌روی من نشسته‌ای:

روی میز کافه؛

فال‌فال

ماردودِ قهوه‌ات،

سویِ من خزیده می‌شود.

آهوانه و کرشمه‌ریز؛

دل که می‌بری،

پا می‌شوی‌وُ پشت می‌کنی‌وُ سنگ می‌شوی‌وُ می‌روی.  

شلمان؛ 18 مرداد 1398 خورشیدی- داوود خانی خلیفه‌محله(لنگرودی)


نخست اینکه اگر از من بپرسید شعر چیست؟ هیچ پاسخ روشنی ندارم به‌شما بدهم.

دوم اینکه، در زبان فارسی چیزی به‌نام شعر بی‌وزن نداریم و اساساً، ضروری‌ترین مؤلفه‌ی شعر فارسی؛ موزون بودن آن است و بس. به ‌همین سبب، زبردست‌تر از شاملو هم که باشی و بیایی به زبان نو و فرانو، اثر بی‌وزنی بیافرینی سرشار از شاعرانگی و لب‌پر از آرایه‌های ادبی، درهرصورت نثری بیش نیست.

به‌گفته‌ی اخوان ثالث، آن‌ها که وزن را از شعر گرفتند، پرت‌و‌پلایی به تقلید از فرنگی‌ها گفتند و تنها کارشان شدخراب کردن ذهن و اندیشه‌ی مردم .

 به‌باورم، احمد شاملو، بیش‌تر، با سپید بی‌وزنش، نثرنویس چیره‌زبانِ روزگارش بود و اندک، شاعر چیره‌دست عصرش؛ آن‌جا که شعرهای باوزن سروده است.

و آخر اینکه، شعر، با هیچ معیاری ترجمه برنمی‌تابد و باید گفت شعر، برگردان‌ناپذیر است و همان‌گونه که فرانسوی‌ها می‌گویند: ترجمه‌ی شعر به زن می‌ماند؛ اگر زیبا باشد، وفادار نخواهد بود و اگر وفادار باشد، بی‌شک زیبا نیست».

داوود خانی خلیفه‌محله


لبه‌ی پنجره‌ی رو به‌حیاط؛

پیرزن، 

نیم‌جان می‌چرتید.

 

کلَّه‌ی دورترین

شاخه‌ی دارخُجِ پاخزه‌پوش

بی‌امان

کَشْکَـرَتی

می‌کَشْکید.

باد؛

یورش آورْد،

آخرین میوه‌ی نرم

سفت افتاد به‌خاک.

چشم برهم‌زدنی،

کشکرت،

کیشْک‌کنان

بال برهم‌زد و رفت؛

پیرزن، 

لحظه‌ای وا‌چرتید.

 

آخرین برگِ چَغَرکَندیده،

سرسَبُک

 ‌توی هوا می‌چرخید.

شاخه‌ی ‌وتُـنُک

شد بناگوشش باز.

ریزریز؛

آسمان

می‌گریید.

پیرزن.

شلمان؛ 21 مرداد 1398 خورشیدی داوود خانی خلیفه‌محله


 

   

یک‌چند لب از یار گرفتیم                         

لب از لبِ پروار گرفتیم

از یارِ پر از عشوه و اطوار                          

با منت بسیار گرفتم

در کوچه‌ی باریکِ دَم ظهر                     

لب‏، گوشه‌ی دیوار گرفتیم

وقتی دوسه‌لب رد‌ ّوبدل شد                   

گرد از سرِ شلوار گرفتیم‏،

رفتیم ته جیرمحلّه                                 

خاموشیِ گفتار گرفتیم»

این غزلِ بر وزنِ مفعول مفاعیل فعولن» را به‌مناسبتی و در تابستان سال 1370 خورشیدی در زادگاهم سروده بودم.

خلیفه‌محله‎، شامل دو محله‌ی به‌هم‌پیوسته‌ی جئورمحله(=بالامحله) و جیرمحله(=پایین‌‌محله) است.


آه از این ستمگریِ و بی‌عدالتیِ و نابرابری!             

باورم نمی‌شود که می‌رسد دوباره روزِ بهتری

کارگرجماعتِ ضعیف، تا چگونه می‌کنند با              

دستمزدِ حدّاقلیِ و جان‌کَنیِ حدّاکثری؟!

گریه! عده‌ای اسیر در معادن زغال‌سنگ و مس        

خوار می‌شوند و خاک در هزارتویِ خاک‌برسری

ناله! جمعی از نِ سرپرست خانوار و بی‌پناه          

مثل کودکانِ کار، می‌کنند کلفتیِ و نوکری          

آه! عده‌ای زباله‌گرد، دربه‌در برایِ لقمه‌ای             

دست در زباله می‌کنند تا برای شامِ آخری.    

تا چقدر توسری‌خوری از این زمانِ تُخس‌پروری؟      

آه از این ستمگریِ و بی‌عدالتیِ و نابرابری!

شلمان؛ 11 اردیبهشت 1398 خورشیدی-داوود خانی خلیفه‌محله


 

می‌کند غروبْ آفتاب و می‌کنی طلوع در خیالِ من                   

می‌شود زلال‌و پرستاره طاقِ آسمانِ حس‌و‌حالِ من

دست برنمی‌کَنم به‌هیچ حالت از طراوتِ خیالِ تو         

‌ای فروغ چشم ‌و روشنیِ راه و آفتابِ بی‌زوالِ من!

شلمان؛ هفدهم مهر 1398 خورشیدی-داوود خانی خلیفه‌محله


گاهی روی دفترِ سفید                 

کار شاعرانه می‌کنم:

دست وصورت و لب ترا               

رنگِ عاشقانه می‌کنم

موی نرم می‌کشم، وَ بعد            

 با مداد، شانه می‌کنم

چشمِ‌ آهوانه‌ی ترا                       

رنگِ رودخانه می‌کنم

قامتِ تو را که می‌کشم،             

رقصِ شادمانه می‌کنم

شاعریِ من که می‌پَرَد،              

خلوتی بهانه می‌کنم

آه! بی‌تو  با خیالِ تو             

گریه‌ی ‌شبانه می‌کنم

شلمان؛ 13 مهر 1398 خورشیدی- داوود خانی خلیفه‌محله  


در درونِ من که می‌کشد زبانه شعله‌هایِ داغِ آه                 

فوت می‌کنم به روشنیِ زردِ شمعِ نیمه‌سوزِ راه

می‌زنم به قلبِ خاطراتِ خوبِ دور و می‌روم عمیق              

توی‌کوچه‌باغ‌هایِ ظهرِگرمِ بی‌صدایِ ‌دل‌بخواه: 

دست‌های گرم توست توی دست‌های سردِ من‏، چه زود       

بوسه‌گاه نرمِ تو که می‌کشاندَم به درّه‌ی گناه.

نیمه‌ی شب است و مرغِ حق به‌خواب رفته است و من هنوز          

خیره‌ام به سقف آسمانِ پرستاره در نبودِ ماه

لاهیجان؛ 12 مهر 1398 خورشیدی- داوود خانی خلیفه‌محله


سیدعلی صالحی:   روزگاری که دیگر به‌جای صدای تیشه از بیستون، صدای پتک از مزار شاعران می‌آید، رقصیدن در ضیافت زهراب و مجلس ملال، سقوط اخلاق است. یک نه» به هزار بله» بله.!»

خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا)، سیدعلی صالحی: شایسته‌ترین شیوه در امر قدردانی و اعتماد و عالی‌ترین شکل و شیوه‌ی اجتماعی توأم با تشویق و دلگرمی، پدیده‌ای به نام جایزه» در .

متن کامل خبر


 

مهرگان رسید و بر درخت:

 بادِ سردِ اعتراض می‌وزید و برگ‌های زرد می‌کَنید و زاغِ اغتشاش، روی شاخه می‌پفید و سیبِ سرخ می‌لهید. 

** 

مهر رفت و شد درخت‏، ‌و‌پاپتی و غربتی.

شلمان؛ نهم مهر 1398 خورشیدی-داوود خانی خلیفه‌محله


دیدمت لمیده‌ای و در بغل گرفتمت؛

                  آرمیده روی غنچه‌ی لبت شکوفه‌ی لبم،

گرم بوسه‌های نرم و نامرتب و مرتبم.

                -لابد این میان-

قرص آسپیرین‏

             کارگر شده‌‏،

                                 که

ناگهان پرانده خواب دبش نصفه‌ی شبم.

**

بر چهار‌دست‌و پای من، عرق شده‌ست سرد وُ خواب رفته‌ کاملاً تبم.

شلمان؛ هشتم مهر 1398 خورشیدی-داوود خانی خلیفه‌محله


شعر نیمایی دختر ترشیده» از داوود خانی خلیفه‌محله

جاده‌ی لندوک،

دست‌انداز داشت

تپه‌ی چون دوک،

راهی باز داشت.

گرگ،

ناآرام و خام

پنجه بر ماه می‌کشید

زیر تپه:

             - درّه -

                         در خرگاه دِه؛

بند‌ می‌انداخت بنداندازِ پیر

دختر ترشیده را.

شمع در فانوس سامان می‌گرفت

شب،

جوان بود و جهان، جان می‌گرفت.»

شلمان؛ ششم مهر 1398 خورشیدی

 

 


توضیحی بر وزن سطری از  نیمایی یک‌نفر تمام  شب. »

شاعر ارجمندی از شاعران مطرح وبگاه  شاعران پارسی‌زبان، دیشب پیامکی برایم ارسال داشتند و عنوان کردند که سطر:

یک‌نفر

         -که داشت اعتیاد و بود مشتی پوست ‌و‌‌‌ استخوان»

 دارای لغزش وزنی است.

سطر بالا که بر وزن فاعلاتُ فاعلاتُ فاعلاتُ فاعلاتُ فاعلن » است، بر اساس اختیارات زبانی، تغییر کمّیت مصوت‌ها؛ یعنی کوتاه تلفّظ کردن مصوت‌های بلند، باید گفت تی» مصوت‌ بلند ، در کلمه‌ی مُشتی»، بی‌آنکه تغییری در دستور خطّ زبان پدید آید، کوتاه تلفّظ می‌شود؛ و این امری است بدیهی و مرسوم.

برای نمونه، در بیت زیر از پروین اعتصامی:

راستـی آمـــــوز، بسی جو فــــروش        هست دریـــن کــوی کـــه گندم نماست»

که هجای تی» مصراع اوّل بلند است؛ اما طبق قاعده، کوتاه تلفظ و محاسبه می شود تا با معادلش
در مصراع دوم یکسان گردد و بر وزن (مفتعلن/مفتعلن/فاعلن )درآید.

 


می‌زنم قدم

توی کوچه‌هایِ گمشده در آفتابِ صبحدم

زیر تک‌درختِ بیدِ چایْ‌خانه وصل می‌شوند سایه‌هایمان به‌هم

بعد

شادمانه می‌روند توی چایْ‌خانه‌ مست می‌شوند از عطرِ چایِ تازه‌دم.

روبه‌روی من نشسته‌ای:

لحظه‌ای لبت به خنده وا که می‌شود، به شوق داد می‌زنم:

من هزار سال هم اگر بینَمت هنوز هست کم»

**

این منم که می‌زنم قدم

توی کوچه‌های گمشده در آفتابِ صبحدم.

شلمان؛ 22 مهر 1398 خورشیدی- داوود خانی خلیفه‌محله

مصراعِ هزار سال هم اگر بینَمت هنوز هم کمست» از بابافغانی شیرازی است.


 

با تو می‌زنم قدم به‌اشتیاق در حریمِ جویبار                      

می‌کَنم کنارِ آب، پونه‌ا‌ی‌ معطر و شکوفه‌دار

می‌گذارمش میان زلفِ تاب‌دارِ مشکی‌ات، وَ بَعد                 

خنده می‌کنی و می‌گذاری‌ام ببوسمَت هزاربار

مادیانِ تردماغ، غلت می‌خورد به‌روی خاک نرم               

اسب، مست و عاشقانه، شیهه‌می‌کشد کنارِ ‌سبزه‌زار            

می‌زند به‌روی شاخسار، بلبلی قصیده‌ی بهار                    

می‌کنی کرشمه، می‌کِشانمَت به‌زیر پای آبشار

چیده‌اند روی سفره  کوزه‌ایِ و در کنار آن دو جام       

حال ما خوش است: می‌زنیِ و می‌زنم شرابِ خوشگوار.

خنده‌ات گرفته، خنده‌ام گرفته است، قول می‌دهیم          

جفت‌خنده تا درآوریم طاقِ روزگارِ نابکار              

شلمان؛ 25 مهر 1398 خورشیدی- داوود خانی خلیفه‌محله


فکر می‌کنی به اولین غروبِ آفتابی‌ات                

روزهایِ آسمان‌جُلیِ و خانمان‌خرابی‌ات

فکر می‌کنی به اشتباه اولی که کرده‌ای              

ختم شد به آخرینِ اشتباه انتخابی‌ات

فکر می‌کنی به‌ رود و سنگ‌ریزه‌های بسترش         

فکر می‌‌کنی شناوری به‌روی رود آبی‌ات.

ماهی‌ایِ و ماهیگیر، می‌کِشاندَت به‌تور، یا        

مثلِ ماری تویِ دام در کمند پیچ‌و تابی‌ات

آه! باورت نمی‌شود که روبه‌روی قاضی‌ای        

داری اعتراف می‌کنی به جرم ارتکابی‌ات!

شلمان، اول آبان 1398 خورشیدی- داوود خانی خلیفه‌محله


لِنگِ ظهر، مرد کهنه‌پوش رفت سمتِ رود           

خشْته‌پل» گرفته بود طاق‌باز می‌غُنود

مَرد،خسته، رفت چایْ‌خانه‌ی کنار رود                     

کف‌خورَک به زیر پل حباب ازآب می‌ربود

چای را که خورد، تند یک‌قدم  جلو گذاشت            

کهنه‌پوش توی مِجمَرش سپند کرد دود 

دید پشت وانتِ لَکَنته‌ای نوشته است:           

کورْ چشم هرچه نانجیب و ناکس حسود!.»

توی کوچه‌ای که‌ پا ‌گذاشت، باد می‌وزید      

سرد بود؛ سردِ سردِ سرد. آسمانْ کبود

خیره شد به مجمرش که بود خاکیِ و سیاه    

خواست با سپند، روشنش کند؛ ولی چه سود!

ایستاد، اندکی نفس گرفت، گرم خواند:         

آه! آه! آه!. هستی‌ام تباه شد چه زود!»

کهنه‌پوش، ناامید؛ کوچه، سوت‌و‌کور و       

مثلِ خرس، خواب رفته  بود شهرِ لنگرود

شلمان؛ سی‌ام مهر 1398 خورشیدی- داوود خانی خلیفه‌محله

خَشْته‌پل»؛ خَشْتَ‌پل» که گیلکیِ پلِ خشتی» و نماد شهر لنگرود است.


 

زن، گرفته است: تند می‌کند به‌خود نگاه         

هیچ باورش نمی‌شود که هست ‌پا‌به‌ماه

لحظه‌ای عمیق فکر می‌کند: مردد است             

اینکه کار او گناه بوده یا که اشتباه

قفل می‌کند درِ اتاق را به‌روی خود                

خسته و کلافه است و ناامید و بی‌پناه

چند قطره اشکِ گرم ، جمع می‌شود به زیرِ.      

باد می‌زند به شیشه؛  بادِ سردِ شامگاه

**     

داخل اتاق، بی‌سر و صدا و ساکت است   

سقف، حلقه‌ی طنابِ سفت، زن؛ معلّق. آه!

شلمان؛ سوم آبان 1398 خورشیدی داوود خانی خلیفه‌محله


 

خواستم ببوسمت به‌یک قسم که گفتی‌ام نمی‌شود                 

گفتمت که با تو می‌زنم قدم که گفتی‌ام نمی‌شود                 

خلوتی میان کوچه‌های تنگ ِسنگ‌فرشِ شهر رشت               

ساعتی میان باغ محتشم که گفتی‌ام نمی‌شود                 

 گفتمت که می‌رویم عصر، بامِ سبز شهرلاهِجان          

می‌خوریم چایِ داغِ تازه‌دم که گفتی‌ام نمی‌شود                 

فرصتی سوار اسب، با تو  تا غروبِ‌ سرخِ دهکده                         

لم به‌روی تپه‌ی سپیده‌دم که گفتی‌ام نمی‌شود                 

خواستم ببویمت بگویمت که دوسْت دارمَت نشد              

خواستم بگیرمت به‌هر رقم که گفتی‌ام نمی‌شود                 

دختری شبیه تو نزاده مادری که هرچه گفتمت،     

دخترِ اُتول‌خانِ رشتی‌ام! که گفتی‌ام نمی‌شود 

رشت؛ دوم آبان 1398 خورشیدی داوود خانی خلیفه‌محله

اشاره:قافیه‌یدم»  به‌ضرورت و تشخیص در این غزل، دوبار تکرار شده است و در بیت پایانی نیز، اَم»، هم‌قافیه با ــَم»  که از عیب‌های پذیرفته‌شده‌ی  قافیه  است، به‌کار گرفته شده. 


لحظه‌ای از تو، بگو!

                  می‌شود دست کشید؟

بی‌تو در خلوت خود،

                                    می‌توان داشت امید؟

پا گذاشت

             با کسی جز تو به‌صحرا و لبی از لب داغش طلبید؟

زیر یک چشمه که از قله‌ی کوه می‌جوشد،

                                               می‌توان جرعه به‌دل‌خواه چشید؟

بی‌تو

مهتاب‌شبِ تابستان،

            زیر یک بید لمید؟

صبحِ شبنم‌خورده،

                  غنچه‌ی باغچه‌ای را بویید؟

می‌توان کرد مگر از تو دمی قطعِ امید؟

می‌شود بی‌تو مگر اندیشید؟

لحظه‌ای از تو، بگو!

                                می‌شود؟. 

شلمان؛ 7 آبان 1398 خورشیدی- داوود خانی خلیفه‌محله


در کنار من نشست با دو چشمِ مست              

خنده‌ای که کرد، مهر او  به دل نشست

با کرشمه، دست توی دست من گذاشت           

بوسه‌ای که داد، عهد عاشقانه بست:

عهد می‌کنم همیشه با تو باشم آه!           

می‌زنم کنار، هرچه سدّ راهم است»

 تا که، نرم و نرم و نرم و گرم و گرم و گرم     

مدتی گذشت، رشته‌ی وفا گسست

**

سال‌ها گذشته، می‌کشم بلند آه!                     

آهِ یادِ یار سال‌های دوردست

شلمان؛ 3 آبان 1398 خورشیدی- داوود خانی خلیفه‌محله


 

به‌صد ناز و دو‌صد مهر، به‌صد مهر و دوصد ناز                

برآنم که از آغاز، به‌من بوسه دهی باز

بَسَم نیست دوسه بوسه که دادیِ و بیا آه!                      

وگرنه کنم آغاز، گِلِه از تویِ طنّاز

کِه گفته‌است که بالای دو چشمان تو ابروست؟              

تو با آن لُپِ پرخون و لبِ وسوسه‌پرداز

که بسته‌است درِ خانه به‌رویم؟ که نبینم                       

به‌‌تن کرده‌ای آن پیرهنِ تنگِ ‌جلوباز!

بیا! آمده‌ام  با سبدی از گل میخک                           

بیا! من شده‌ام بلبلی با یک‌دهن آواز!

بیا باز ترا تا که ببویم‏،‏ وَ ببوسم                            

به‌صد ناز و دو‌صد مهر، به‌صد مهر و دوصد ناز  

شلمان؛ 5 آبان 1398 خورشیدی- داوود خانی خلیفه‌محله


 

دیدمت شرابِ عاشقانه‌ام شدی                  

سرخوشیِ نابِ عاشقانه‌ام شدی                                                 

اولین و آخرین و خوش‌صداترین                

حقّ انتخابِ عاشقانه‌ام شدی

توی جلگه‌های پهن و تپه‌های سبز              

شوقِ بی‌حسابِ عاشقانه‌ام شدی

زیرِ آبشار و سرخیِ غروبِ کوه                   

رنگِ آفتابِ عاشقانه‌ام شدی

شامگاه پرستاره، در کنارِ رود                      

ماه آب‌تابِ عاشقانه‌ام شدی

آب، بوسه‌بازی‌اش به‌صخره می‌رسید      

بوسه‌ بوسه‌آبِ عاشقانه‌ام شدی

برگ، تند، رقص می‌کند به‌روی آب،         

باعثِ شتابِ عاشقانه‌ام شدی.

شب، هنوز مانده بود تا خروس‌خوان        

لذّتِ حجابِ عاشقانه‌ام شدی

نوبهار و شاه‌دختِ قصه‌هایم آه!               

مُستطابِ خوابِ عاشقانه‌ام شدی

شلمان؛ 5 آبان 1398 خورشیدی- داوود خانی خلیفه‌محله


زن، در آینه، سریع می‌کند به‌خود نگاه                  

هیچ باورش نمی‌شود که هست ‌پا‌به‌ماه

سخت فکر می‌کند به‌یک‌نظر.مردد است            

اینکه کار او گناه بوده یا که اشتباه

قفل می‌کند در اتاق را به‌روی خود                

خسته و کلافه است و ناامید و بی‌پناه

چند قطره اشک گرم ، جمع می‌شود به زیر.      

باد می‌زند به‌شیشه؛ باد سرد شامگاه

**     

داخل اتاق، بی‌سر و صدا و ساکت است   

سقف، حلقه‌ی طنابِ سفت، زن؛ معلّق. آه!

 

 

شلمان؛ سوم آبان 1398 خورشیدی داوود خانی خلیفه‌محله


خواب دیدم آهویی، پلنگ‌های درّه، بازی‌ات گرفته‌اند و از سرِ تو می‌پرند.

خواب دیدمت که بره‌ای، ترا درسته گرگ‌های گشنه می‌درند.

پا که ‌می‌شوم نگاه ‌می‌کنم که آکبند،

پیش من نشسته‌ای به‌ناز و نوشخند،

می‌تراود از لب تو قند.

**

ای بلای تو به‌‌جان من! همیشه دور بادَت از گزند! 

شلمان؛ 8 آبان 1398 خورشیدی- داوود خانی خلیفه‌محله 


 

می‌توان هنوز با تو بود و از تو گفت و با تو مانْد                

می‌شود ترا به سرزمینِ بکرِ برّه‌ها کشاند

روزهای درد و بی‌کسی و تنگ و سوت و کور و مات       

می‌توان در آسمانِ صافِ یاد، کفتری پراند

بُردتَت کنار رود، زیر توسکای دیرسال                  

یک‌دو استکان، شراب خورد و یک‌دو قطعه، شعر خواند

با تو رفت توی سبزه‌زارِ باطراوتِ بهار              

کردتَت سوارِ اسبِ خوش‌رکاب، بی‌خیال، راند

ایستاد و شد پیاده زیر تک‌درختِ سیب سرخ            

شاخِ اشک و بالِ بغض و  بارِ هرچه غصه را تکاند

می‌شود به‌دل‌بخواه، ماه من! غروبِ آفتاب      

چند بوسه، داغ از لبت چشید و بر لبت چشاند

می‌توان هنوز زیرِ نورِ داسِ ماه نقره‌رنگ                 

قرص تا بغل گرفتَت و به‌یک اشاره جان فشاند

شلمان؛ 10 آبان 1398 خورشیدی


 

و بعد از  باد و رعد و برق و  باران                                    

بِدان! برمی‌دمد خورشیدِ تابان

بریدن می‌توان دار از بُـن امـا؛                         

رگِ اندیشه را با داس نتْوان!

املش؛ بازسراییِ دوبیتی:  21 آبان 1398 خورشیدی داوود خانی خلیفه‌محله


می‌خرم ارابه می‌شوم ارابه‌ران ترا که آمدی کنار جاده می‌کنم سوار.

هر دوسوی جاده، پامچال‌های جنگلی شکوفه کرده‌اند

گیر ‌‌و دارِ چَک‌چَکِ چکاوکان و سِهره‌های نغمه‌خوان،

روبه‌روی ماست رودخانه‌ای زلال و مهربان.

می‌چشند از آب رود

             در قلمروی سکوت

                                 دسته‌ای از آهوان.

پیش از آنکه رد ‌کنیم پیچِ تند جاده‌ی بنفشه‌پوش را، بهانه می‌کنیِ و می‌زنم کنار

می‌روم دوان‌دوان و شادمان

می‌کنم دُرًست یک‌سبد بنفشه‌ی معطر از کنارِ باغ‌های بی‌کران.

یک‌سبد بنفشه‌ را که می‌دهم به‌تو،

                           میل می‌کنم ببوسمت به‌شوق.

 بار چندم است؟ دستِ من که نیست!،.آه!

                                   می‌شوم دچار حسِّ بی‌بیان و لکنت زبان و قفل می‌شود دهان.

**

این تویی که اخم‌ناز می‌کنیِ و ناگزیر، این منم که چون همیشه ناز می‌خرم به‌جان!

شلمان؛ 19 آبان 1398  داوود خانی خلیفه‌محله


 

یک‌نفر نشست پندهای پاپ را شنید و اَخفَشانه سرتکانْد          

 بَعد، چوخه برگرفت و رفت درهّ‌های سبز و یک‌دوگلّه بُز چرانْد

گرگ‌ها که آمدند پاسبان برّه‌ها شدند؛ مرد ذوق کرد           

چاقوای گرفت دست، رفت سگ، دَمَر که ‌خواب رفته بود را درانْد

دید یک شبِ سیاه و سرکه‌ای که کاهو خورده و عُجوبه‌ای شده است،   

هست تویِ خودروی زمان و تا کرانه های کاهنانِ مصر رانْد

باز، رفت، دید توی کومه‌ای که راهبی نشسته، آتشی به‌پاست     

در ‌تَرَق‌تروقِ شعله‌های کُنده، این سکوت بود سخت می‌چزانْد

بَعد، شد پرنده‌ای‌ و بال‌و پرگشود و رفت ‌روی شاخه‌ای نشست  

هم‌کلامِ با کلاغ‌های روضه‌خوان، که‌یک‌جهان دری‌وری پرانْد

دید مارمولکی -تمام‌پشم‌و‌ریش زیر تک‌درختِ سیب.وای!

دختری به‌ سنِّ دخترش که نارسیده بود را به‌زور صیغه خوانْد

**

یک‌نفر که کاهو خورده بود و شد پرنده، هم‌کلام با کلاغ‌هایِ.    

گرمِ خواب بود: پا که شد، عرق دو کاسه از لباس‌های خود چِلانْد

شلمان؛ 17 آبان 1398 داوود خانی خلیفه‌محله


 

فتوکلیپ کرده‌‌ای دل مرا  مصادره» در وبگاه آپارات گیلکان

می‌روم کنار رودخانه، صبحِ باکره                              

می‌کشم‌ دو قلب با دو قو میانِ دایره

با دو دست، آب می‌پراکنم به‌صورتت                        

می‌کشانمت به‌کوچه‌باغ‌های خاطره

ظهرِ اشتیاق، می‌نشانمت کنار خود                          

با تو می‌کنم مشاعره به‌پای پنجره

خوش‌ادا و در سکوت و نرم و با ملاحظه                   

بوسه می‌ستانم از تو در غروبِ منظره.

**

دست من که نیست! صبح و لِنگِ ظهر و هرغروب                 

تنگ می‌شود دلم به‌یاد تو، بالاخره

سال‌هاست قهر کرده‌ایِ ‌و رفته‌ای؛ ولی                                  

عاشقانه کرده‌‌ای دل مرا  مصادره

شلمان؛ 26 آبان 1398 خورشیدی


فتوکلیپ مرد من»  با صدای شاعر در سایت آپارات

فکر کرد:

یعنی می‌شود مگر تمام درد من

روزها و ماه‌ها و فصل‌های سرد من

خاطرات تلخ و پرغبار و زرد من.

را نوشت به حسابِ یک‌نگاه هرزه‌گرد من؟!.»

**

زن که در خودش مچاله بود ‌و بی‌‌پناه‌و آسفالت خیس، داد زد به‌ناگهان:

 با توام، اَهای شب!

پس کجاست سهم روزهای‌ گرم و زندگیِ واقعیِ و.

                                                                    پس چرا گم است مردِ من؟»

شلمان؛ 25 آبان 1398 خورشیدی


می‌زنم‌دو استکانِ پُر شرابِ نابِ کهنه از سبو               

گرم، می‌ترواد از خیالِ خام، یک‌دو بقچه آرزو   

یک‌نظر، نشسته‌ای نگاه می‌کنی به‌ساحتِ چمن       

دانه می‌خورند و می‌کنند کفترانِ بقعه، بَغ‌بَغو

باهم‌ایم زیر تپّه‌ای و دکّه‌ای.، به روی دیگدان      

دیگ، ‌باز و توده‌ای بخار می‌شود بلند از لبو.

شب به‌نیمه می‌رسد، فرازِ تپه، توی قصر باشکوه                

تختِ تختِ تختِ آرمیده ای به‌ناز توی پرِّ قو

پا که می‌شوی به‌خنده، سر نمی‌شناسم از دوپای، آه!           

پنجره به‌سمت دشت، ‌باز و شب ‌گرفته است رنگ‌و‌بو

می‌شوم ترانه‌خوان و دَف به‌دست وهوی‌وهایْ‌هویْ‌گو      

سرخوشیِ و سرخوشم به‌رقص و‌ضرب هایْ‌های‌و‏ هویْ‌هو

می‌گذاری‌ام تمام‌‌ناز- تا که یک‌بغل ببویمت       

نیم‌بوسه‌ای بچینم‌ از لبانِ تو که هست عینهو.‌

**

باد می‌خورد به پنجره، وَ استکانِ خالی از لبه.                

آه! می‌خورد دُرُست از وسط تَـرَک امید و آرزو

باز، تا تراود از خیالِ خام، یک‌دو بقچه آرزو،                    

می‌زنم‌دو استکانِ پُر شرابِ نابِ کهنه از سبو 

شلمان؛ 23 آبان 1398 خورشیدی داوود خانی خلیفه‌محله            


 

فتوکلیپ می‌شود دوباره تا ببینمت؟» در وبگاه آپارات گیلکان

ای فدای نازهای نامنظمت!      

نظمِ مژّه‌ها و ابروان پرخمت     

خرّمیِ روزهای با تو بودنم            

 بی‌گزند باد روزگار خرّمت!

باز، می‌وزد نسیم و می‌پراکند                         

عطر سکرآور دو زلف درهمت

می‌کُنم درست با گل اقاقیا            

طاق نصرتی برای خیرِ مقدمت

بارِ اوّلی که آمدیِ و دیدمت،                   

آه! می‌شود دوباره تا ببینمت؟

شلمان؛ 27 آبان 1398 خورشیدی


فتوکلیپ ماه من! از داوود خانی خلیفه‌محله در وبگاه آپارات گیلکان

ای فدای نوش‌خندوناز و قدّوقامتت               

ماه من! هلاکِ چشم‌های باوجاهتت!،                     

خواستم ببینمت ببویمت به‌میمنت                           

جرعه‌ای بنوشم از لبان پرحرارتت

سر به‌میل، روی شانه‌ام گذاری‌ و شوَم                       

 کِیْف‌کوکِ یک‌دم از کرشمه‌ی عنایتت

چون گذشته، وام‌دار لطف بی‌نهایتت                 

گرم از آفتابِ ظهرِ بی‌زوال دولتت.

**

ظهر بود؛ آفتاب پهن و، بی‌سر و‌صدا                

آمدم به‌کوچه‌های خاطره، ندیدمت!

 

به‌تشخیص‌وضرورت، در بیت پایانی، عیب متعارف در قافیه صورت پذیرفته است.

شلمان؛ 1 آذر 1398 خورشیدی


 

درگذشت بهمن صالحی؛ شاعر پرآوازه‌ی گیلانی

بهمن صالحی، آخرین بازمانده از نسل شاگردان نیما یوشیج صبح سه‌شنبه درگذشت.


به‌گزارش مهر، حسن نوغانچی صالح معروف به بهمن صالحی، از شاعران کهنه‌کار ایران و آخرین بازمانده از نسل شاگردان نیمایوشیج صبح سه‌شنبه پنجم آذر ۱۳۹۸ در بیمارستانی در شهریار درگذشت.

متن کامل  خبر


در شیهه‌ی بادِ سردِ تهدیدآمیز               

بر میخ‌طویله‌ی کُتامی آویز

شالی،

         دَرَویده؛

                    جاده،

‌                              باران‌خورده  

خمیازه‌ی خشک می‌کشد دَهْرَه‌ی تیز

(رباعی خمیازه‌ی خشک» از داوود خانی خلیفه‌محله)

کَتام»؛ که در زبان گیلکی کُتام» می‌نامندش؛ خانه‌ی کوچک موقتی است که از چوب و مصالح کم‌دوام درست می‌شود.

دَهْرَه: داس درو. داسگاله   


 

شعر فارسی و گیلکی و کردی و زبان‌‌های خویشاوند با زبان پارسی، حتماً باید موزون باشد.

مانند نادر نادرپور و فریدون مشیری  فریاد بر می‌آورم، شعر کلامی است موزون» و به‌تأیید گفتار خواجه‌نصیر‌الدین طوسی؛ وزن از فصل‌های ذاتی شعر است و البته کاری به مقفی و مردف، یا حتی موزونِ متساوی» بودنش ندارم.

از یک‌سو، هرچند سخن موزون و حتی مقفی و مردف،  اگر از شاعرانگی بی‌بهره‌باشد را نمی‌توان شعر نامید؛ از سویی دیگر، این قبیل آثار بی‌وزن، حتی همه‌ی به‌اصصطلاح اشعار شاملو آن‌جا که موزون نیست، ولی در آن‌ها جوهرِ شعری  به‌فراست موج می‌زند را هم نمی‌توان شعر نامید.

داوود خانی خلیفه‌محله


 

در زبان  گیلکی و در گویش‌های  مختلف به گیاه آقطی؛ پِلَم»؛ پیلَم»؛ پِلأم» و.می‌گوییم.

برخی از مؤلفین و گیلک‌پژوهان  علت نام‌گذاری آن را به‌دلیل فراوانی پراکنش این گیاه در جلگه‌ها و جنگل‌های میان‌بند شمال و اینکه  پشتِ سرِ هم  و به‌بیانی به‌صورت انبوه  رشد می‌کند، باور دارند پیشینیان ما این نام را از آن‌روی بر آن نهاده‌اند؛ حال آنکه  به‌نظر می‌رسد این نام‌گذاری، علت‌های قانع‌کننده‌ی دیگری می‌تواند داشته  باشد.

به‌باورم  این گیاه به زبان گیلکی از دو واژه‌ی  پیل»؛ پِل» و. به معنی تاول» و هم» که  در گیلکی مخفف مرهم» است، از این‌روی واژه‌ی  گیلکی پِلَم»  می‌تواند مخفف و دگرگون شده‌‌‌ی دو واژه‌ی پیل+ مرهم» به معنی مرهمی بر تاول»  باشد.

یادمان باشد، هرکجا گیاه آقطی(پِلَم) رویش دارد، گیاه  گزنه(گرزنه) هم  در کنارش دیده می شود  و وقتی گزنه‌ای، کسی را می‌گزد، برگ گیاه آقطی را به‌علت الیتام‌بخشی بر جای تاول‌زده  می‌مالند  و پُر دور نیست نام پِلَم» به‌معنای مرهمی بر تاول»  از دل آن بیرون آمده باشد.

املش؛ بیست‌و‌سوم آذر 98 خورشیدی - داوود خانی  خلیفه‌محله


پنجشنبه 21 آذر 1398 خورشیدی بود. از محل کار می‌رفتیم منزل. از املش به چهارراه استاد‌کلایه که رسیدیم یادم آمد نزدیک به ده‌سال است که جاده‌قدیمِ سورکوه به بزرگ‌راه ناتمامِ همه‌‌اش  کمتر از یک‌کیلومتریِ استادکلایه - شیخ‌آباد چشم‌غُرّه می‌رود.

شلمان که آمدیم و به‌خانه رفتیم و قبل از آنکه ناهارمان را بخوریم، دیوان خروس لاری» ابوالقاسم حالت را گشودیم.

مُروا خواستیم، مُرغُوا درآمد:

 زیر صفحه‌ی 160 ؛ دیدیم لاک‌پشتی به‌تاریخ نهم تیرماه سال 1327 خورشیدی، در قالب یک‌رباعی، فرزندش را چنین پشت‌گرمی می‌دهد:

گویند که لاک‌پشت با بانگ بلند        

می‌گفت به‌طفل خویشتن: ای فرزند!

کن شکر که با تمام این کُندرَوی       

این دولتیان به گرد ماهم نرسند»

رباعی از استاد طنز، زنده‌یاد ابوالقاسم حالت

یادداشت از داوود خانی خلیفه‌محله


دیشب، زدم به شبکه‌‌ی سه سیما که به‌اصطلاح فوتبال تماشا کنم، دیدم سریالی را پخش می‌کند به‌نام وارش» و قسمت‌هایی از آن را که نگاه می‌کردم، در سکانسی زن  گیلانی گُلی از گیاه  گَندِ‌واش(علف هرز) کَند و به شوهر جنوبی‌اش داد و او گفت: این چی‌‌یه؟» هنرپیشه‌‌ی زن در جوابش  گفت: ما بهش تمشک (تمش؛ بولوش؛ بوروش)  می‌گیم.»

عجبا!

شلمان؛ بیستم آذر 98 - داوود خانی خلیفه‌محله


 

عکسی از باغ‌‌های توت روستای سلوش شهرستان لنگرود با تلنبارهایی برای پرورش کرم  ابریشم در حاشیه‌ی شلمان رود در ششم اسفند 1387 خورشیدی.

برای دریافت و مشاهده تصویر بالا با کیفیت بهتر، اینجا را با موش‌واره‌‌ی رایانه‌یتان بفشارید


فتوکلیپ بی‌تفنگ و بی‌درخت و بی‌پرنده و تبر» در وبگاه آپارات گیلکان

 

شد تبر تفنگ و قلب تک‌پرنده  بر درخت را نشانه  رفت

شد پرنده نقش بر زمین و شد تفنگ باز یک تبر

داشت می‌گریخت از تبر درخت

شد تبر دونده، پیچ رودخانه‌ی رونده، سدّ راه.

داشت می‌خزید از درختِ قطعه‌قطعه، کُپّه‌کُپّه‌ی بخار سوی آسمان بلند

آسمان دلش گرفته شد

از هزار رود و ببر

                         آسمان‌غُرُنبه

                                                    پرخروش‌تر،

برق

      ناگهان‌جهید از ابر

                                   جِزّ‌و‌وِزّ و پِکّ‌وپِک.

چیزی از تبر نمانده بود

دشت

بی‌تفنگ و بی‌درخت و بی‌پرنده و .

رود

برکه را می‌تَرَکانْد.

شلمان؛ 1 دی‌‌ماه 1398 خورشیدی


فتوکلیپ غزلِ خاطر تو سبز می‌شود به‌هر بهانه‌ای» در وبگاه آپارات

خاطر تو سبز می‌شود به‌هر بهانه‌ای        

در غروبِ زردِ آفتاب غمگنانه‌ای

در نسیم سبزه‌زار پرسخاوت بهار                

آبیِ زلالِ آسمانِ بی‌کرانه‌ای

با شنیدنِ صدایِ چَک‌چَکِ چَکاوکی            

بَغ‌بغویِ کفتری میان آشیانه‌ای

دوردستِ دشت،‌ رقصِ مادیان ناز با       

اسبِ خوش‌تراش و شیهه‌های شادمانه‌ای                   

شبنمی زلال روی برگِ تازه‌رُسته‌ای        

خودنماییِ خوشِ  بهاریِ جوانه‌ای

صبحِ بکرِ مه‌نشسته توی برکه‌ با دوقو              

لحظه‌های ناب و بی‌بدیل شاعرانه‌ای

رو به‌کوه، باز پنجره، طلوع آفتاب        

زیر نور ماهتاب و خلوت شبانه‌ای

**

سال‌هاست رفته‌ایِ و از مشام روزگار      

خاطر تو سبز می‌شود به‌هر بهانه‌ای

شلمان؛ 10 دی‌ماه 1398 خورشیدی- داوود خانی‌خلیفه‌محله


در کمتر از یک ساعت پس از انتشار فتوکلیپ هادی مقربی املشی، پیشکسوت کشتی گیله‌مردی در فضای مجازی، تا کنون چند وبگاه با پیوند کلیپ، به استقبال آن رفته‌اند.

چند خاطره از پهلوان هادی مقرّبی کیاکلایه»، پیشکسوت کشتیِ گیله‌مردی


 

لِنگ ظهرِ نهم دی‌ماه 1398 خورشیدی و آفتاب، توی خیابان و ‌پس‌کوچه‌های کیاکلایه‌ی املش پهن بود. از قبل، پهلوان هادی مقرّبی را می‌شناختم.

پهلوان مقرّبی، شکّر‌لهجه و شیرین‌گفتار و خوش‌بنیه است و در صحبت‌هایش به‌زبان گیلکی و گویش املشی، واژگان اصیل به‌کارمی‌بَرَد.

پیاده‌روی خیابان سرِ کوچه، درست روبه‌روی مدرسه کیاکلایه با همسایه‌اش صادق کاظمی روی وسیله‌ی ورزشی‌ای نشسته بود.  بعد از احوال‌پرسی و معرفیِ خودم با آنکه به‌تازگی جراحی کرده و از بیمارستان  و بیماری برخاسته بود، با آغوش باز چند خاطره‌ از گذشته‌هایش تعریف کرد.

 هرچند تاریخ دقیق خاطره‌ها در گذر زمان از یادش رفته؛ کافی‌است سرنخی از آن‌ها به‌دستش بیاید، آن‌وقت از خوش‌صحبتی‌اش، سراپا گوش می‌شوی و فراوان،کیف‌‌می‌کنی.

برای مشاهده و دریافت فتوکلیپ پهلوان هادی مقرّبی کیاکلایه»، پیشکسوت کشتیِ گیله‌مردی در وبگاه آپارات، با موش‌واره، اینجا را بفشارید.

داوود خانی‌خلیفه‌محله


فتوکلیپ پوره درم» از داوود خانی‌خلیفه‌محله در وبگاه آپارات گیلکان

پئیز‌وَلگ َ موسون می‌دیم بَبویْ  زرد                  

پوره دردم، پوره دردم، پوره درد

 پیرأبوم پیْ‌ببوردم می‌یأریْ‌جون                    

می دوشمنده، کوشنده، ایسَّه نامرد

شلمان؛ 18 آذر 1396 خورشیدی


 

فتوکلیپ دو دوبیتی گیلکی از داوود خانی‌خلیفه‌محله در وبگاه آپارات

بشیِ و تاسیونی اَنبسابو            

دیلَ مِئن سنگینابو غم ببو کو

بونه با این همه چوشم‌اینتظاری       

بی‌یِه بَیْنم تره هنده مو لاکو!

شلمان؛  19 دی‌ماه 1398 داوود خانی‌خلیفه‌محله

می‌یاریْ‌جون بمونی بو که بشّو       

ریفاقَ جونَ‌جونی بو که بشّو

مِه‌بَه فانوس بأرین سیه‌شؤئنِه                  

پوره نورَ جوونی بو که بشّو

بازسُرایی؛ 19 دی‌ماه 1398 داوود خانی‌خلیفه‌محله


فتوکلیپ تاریخ شفاهی املش: مصطفی مکاریان املشی(قسمت سوم و پایانی) در وبگاه آپارات

تاریخ شفاهی املش: گفت‌و شنید به‌یاد‌ماندنی با مصطفی مکاریان املشی از کارکنان پیشین شهرداری املش به‌زبان گیلکی در سه‌قسمت از داوود خانی‌خلیفه‌محله


فتوکلیپ تاریخ شفاهی املش: مصطفی مکاریان املشی(قسمت دوم) در وبگاه آپارات

تاریخ شفاهی املش: گفت‌و شنید به‌یاد‌ماندنی با مصطفی مکاریان املشی از کارکنان پیشین شهرداری املش به‌زبان گیلکی در سه‌قسمت از داوود خانی‌خلیفه‌محله

 

مطالب مرتبط:

فتوکلیپ تاریخ شفاهی املش: مصطفی مکاریان املشی(قسمت نخست) در وبگاه آپارات

 


تاریخ شفاهی املش: گفت‌و شنید به‌یاد‌ماندنی با مصطفی مکاریان املشی از کارکنان پیشین شهرداری املش به‌زبان گیلکی در سه‌قسمت از داوود خانی‌خلیفه‌محله

فتوکلیپ تاریخ شفاهی املش: مصطفی مکاریان املشی(قسمت نخست) در وبگاه آپارات


 

رباعی گرگ و برّه» از داوود خانی خانی‌خلیفه‌محله در وبگاه آپارات

گرگ آمد و تند، برّه را پاک درید

فوّاره‌ی خون بره بر خاک چکید

می‌خواست که دشت تا کمی سرخ شوَد

برف آمد و رویِ گرگ را کرد سفید!

بازسرایی مصراع سوم؛ 24 دی‌ماه 1398 خورشیدی


فتوکلیپ ” مَردِ به پشت‌دراز کشیده‌ داوود خانی‌خلیفه‌محله در وبگاه آپارات

صحنه‌ی نخست:

آفتابِ نیمروز، ته‌مانده‌انداخته‌ی کلاغِ خَلَنگ از بلندای درخت به‌دست مَرد به پشت‌دراز کشیده‌ای را

چُستی خشکانید.

بادِ وزنده‌ی ناگهان‌برآمده، ته‌مانده‌انداخته‌ی خشکانیده را کَند و رُفت.

صحنه‌ی دوم و پایانی:

غروبگاه؛ باد، خوابیده بود و کلاغ از بلندای درخت کوچیده و آفتاب، شانه‌ی کوه دوردست را شعله می‌کشید و برگ‌ازبرگ و پلک‌از‌پلک تکان نمی‌خورْد و مَردِ به پشت‌دراز کشیده‌.

شلمان؛ 3 بهمن 1398 خورشیدی - داوود‌ خانی‌خلیفه‌محله


فتوکلیپ شعر شبِ تازه‌دَمِ سرمازا»  از داوود خانی‌خلیفه‌محله در وبگاه آپارات

در غروب‌مرگِ جیغ‌و‌ویغِ زاغ،

قالب‌تهی‌کرده‌بود

پَراشیده‌ی باد و  باران و تازیانه‌ی تگرگِ بی‌امان.

شب؛

شبِ تازه‌دَمِ سرمازا

دانه

          ‌دانه

پنبه بر شهر

               ت می‌کاشت

شلمان؛ 8 بهمن 1398 خورشیدی


فتوکلیپ دوبیتی گیلکی غریبی‌تیر»داوود خانی‌خلیفه‌محله در وبگاه آپارات

می‌تَسکَ دِیل، غریبی‌مِئن بَگود گیر

نَگیته خاشِخا آخر می‌سَرویر

دوری‌غوصّه‌جی هرجا پا بَئنَم، باز

غریبی‌تیر بُومَه می‌قلبَ سَر جیر

خلیفه‌محله؛ تابستان 1373 خورشیدی

بازسرایی؛ 9 بهمن 1398 خورشیدی


 

ماهیگیر

می‌چرتید

ماهیِ سرخِ زبل

دانه‌ی ذرّت هَوَسید

باد بر آب، لک‌انداخته‌‌بود

آب‌تَک

دُم‌وسر ‌جنبانید

ماهیگیر واچرتید.

**

کفِ رود

سُرب

صلح را می‌آشفت!

املش؛ ۱۴ بهمن ۱۳۹۸ خورشیدی  - داوود خانی‌خلیفه‌محله

آب‌تَک: شناور. وسیله‌‌ای برای قلاب ماهیگیری.


فتوکلیپ برف‌وبوران سنگین در خلیفه‌محله‌ی شلمان در وبگاه آپارات

برف خلیفه‌‌محله‌ی شلمان در گیلان، از صبح روز دوشنبه 21 بهمن آغاز و بعد از دقایقی قطع ؛ اما از سرِشب آغاز شد و تاصبح روز سه‌شنبه 22 بهمن درحالی که تنها 20 سانتی‌متر باریده بود؛ ناگهان با بوران سرد  قطبی همراه شد و تا حوالی ساعت 13 بعدازظهر نزدیک به 70 سانتی‌متر دیگر برف بر زمین نشست تا بلندای آن نزدیک به‌یک متر برآورد گردد. در کوهستان‌و‌جلگه‌ها‌ی گیلان برف شدیدی بارید و در شهرهای رشت، لاهیجان و رودسر، بلندای برف به بیش از یک‌متر‌و‌بیست‌سانتی‌متر رسید.

قطعی دو‌سه‌روزه‌ی آب و برق و وسایل گرمایشی و قطع ارتباطی راه‌های اصلی شهری(بماند راه‌های فرعی و روستایی)و حتی تلفات انسانی از پیامدهای این بارش سنگین در گیلان که چون همیشه با پوزش‌و شرمساری مقام‌ها همراه بودوصدالبته، از ذکر جزئیات آن خودداری می‌شود.


فتوکلیپ مینیمال: شاه‌ماهیِ‌سرخِ‌کوچولوی برکه» از داوود خانی‌خلیفه‌محله

مرد، بر سنگ درشت خزه‌پوش زودشکن لب برکه نشسته و خیره است به‌ ابرها و آسمانی که برآب نقش بسته و شاه‌ماهیِ‌سرخِ‌کوچولوای که درآن پی‌درپی، دُم‌و‌سر می‌جنبانَد و واپس می‌خزد و گاهی تیز، بالا می‌آید و طاق برکه را می‌شکانَد و‌آسمانِ آب را می‌آشوبد و بی‌درنگ، ‌کف برکه می‌روَد و ابرها و آسمان برآب، باز، شکل تازه‌ای می‌گیرد.

مرد، برای لحظه‌ای نگاهش را از ماهی‌وبرکه  برمی‌گیرد و سیگاری می‌گیراند و بی‌معطلی، چشم‌ می‌دوزد به برکه‌وشاه‌ماهیِ‌سرخِ‌کوچولوی کفِ آب که لابه‌لای گیاهان بی‌ساقه، دُم‌و‌سر می‌جنباند و ابرها بر آب می‌جنبند.

مرد، اولین پک عمیقی که می‌گیرد و دودش را با لذت بیرون می‌دهد، می‌بیند چشم‌برهم‌زدنی، ماهی‌خورکی، سرفه بر آب انداخته و منقارآویزان، سینه‌ی آسمان را می‌شکافد.

**

مرد، مدتی‌ است‌، رفته و ابرها و آسمان، پاک، جان‌گرفته توی برکه و شناور است برآن، ه‌ی سیگاری؛ بی‌شاه‌ماهیِ‌سرخِ‌کوچولو!

شلمان؛ عصر جمعه 2 اسفند 1398 خورشیدی داوود خانی‌خلیفه‌محله


قطع از کمرِ تنهاتادانه‌دار» با نام علمی Celtis australisدر حریم مسجد‌شهدای شهر املش

این درخت دیرسال آراسته‌تاج که در پیشگاه مسجدشهدای املش، چسبیده به‌گار شهدا قرار داشت، باشکوه بود و به‌آدمی، آرامش وصف‌ناپذیری می‌داد. صدحیف!

ثبت عکس: صبح روز دوشنبه؛ ۵ اسفند ۱۳۹۸ خورشیدی

 داوود  خانی‌خلیفه‌محله

 


جُستاری از: داوود خانی‌خلیفه‌محله

ششم اسفند 98 در بیمارستان به‌اصطلاح فوق تخصصیِ میلاد لاهیجان، نرجس خانعلی‌زاده، پرستارِ مهربانی که در راه خدمت و نجات بیماران، در بهار جوانی خود دچار ویروسِ‌کرونا شد و پس از دست‌وپنجه‌نرم کردن با این بیماری تازه‌ورود و ناشناخته، ‌‌نخستین شهید جامعه‌ی پزشکی کرونایی ایران شد و خاطره‌ی تلخ‌ودوری را در من زنده کرد.

**

ساعت 30/9 صبح یکی از روزهای زمستان سال 1379 و یا 80 خورشیدی بود. تاریخ دقیقش یادم نمی‌آید. از تالش برای کار اداری آمده بودم ساختمان اداره‌کل‌مان که در نزدیکی‌ِ فلکه‌ی رازی قرار دارد. درست، گوشه‌ی جنوب شرقی این میدان که اکنون یکی از ایستگاه‌های آتش‌نشانی رشت است، آبگیری بود که که روز پیش، برف باریده و غروب هوا صاف کرده بود و در آن شب سرد مهتابی، سطح آبگیر را لایه‌ی نه‌چندان ضخیمی از یخ پوشانیده و صبح روز بعد، چندپسربچه‌ی نوجوان دانش‌آموز در مسیر مدرسه، از سرکنجکاوی، تصمیم می‌گیرند تا روی یخ بازی کنند و همین‌که چند قدم برمی‌دارند، یخ می‌شکند و آنان در آب یخ‌زده گرفتار می‌شوند و چند رهگذر که شاهد ماجرا بودند به‌کمک آنان می‌شتابند که یکی از آنان راننده‌ی فداکار تاکسی‌ای بود که متأسفانه دراین حادثه به همراه آن چندپسربچه و یکی‌دونفری دیگری که برای کمک‌شان به‌آب زده بودند، خود نیز در آن آبگیر یخ‌بسته جانشان را قبل از آنکه نیروهای امدادی سربرسند، از دست می‌دهند.

 البته من زمانی که رسیده بودم یک‌ساعت‌و‌نیم ازین رویداد تلخ می‌گذشت و جسدها را امدادگران از آب بالا کشیده و به پزشکی‌قانونی برده بودند و عده‌ای هم‌ که هنوز آن محوطه جمع بودند، بُهت‌زده داشتند ماجرا را به‌رهگذران تازه‌از‌راه‌رسیده‌ای چون من تعریف می‌کردند

**

آری، یادمان باشد در زندگی هر انسان، ممکن است موقعیتی پیش بیاید که در آن موقعیت ویژه، جانش را برای نجات همنوع فدا کند. این فرد می تواند یک‌انسان به‌باور تمام‌عیارفداکارِ مادرزاد باشد و یا حتی یک‌ جانیِ به‌ظاهر بی‌رحم از زندان‌گریخته که در آن لحظه و در موقعیت قرار می‌گیرد.

همان به‌باور فردِ تمام‌عیارفداکارِ مادرزاد در موقعیتی دیگر ممکن است در رویارویی با فرد دیگری، سرسوزن از حق قانونی‌وضایع‌شده‌اش نگذرد و به‌بیانی، طرف را نبخشد ولی؛ همان جانیِ به‌ظاهر بی‌رحم، لوطی‌گری‌اش تمام‌وکمال، ستایش‌برانگیز باشد.

کسی چه می‌داند آن راننده‌ی تاکسی که حاضر شد جانش را در آن لحظه، فدای هم‌ولایتی‌هایش کند، چندبار با مسافرانش در موقعیت‌های ویژه بر سر چندریال کرایه‌ی کمترو نصف‌و نیمه‌ی پرداخته‌شده ، یا حتی مسافرانی که ناخواسته درِ ماشینش را اندکی محکم بسته، باهم بگومگو نکرده‌اند.

به‌باورم رفتارهای انسانی، بیشتر در موقعیت‌ها پدیدار و معنادار و یا بی‌معنا می‌شوند.


فتوکلیپ دوبیت شعرِ  طنزکرونایی  در وبگاه آپارات

ایران بزرگ! کشورِ بلبل‌و‌پروانه‌و‌گُل!

یک‌عدّه به‌دست کرونا و عدّه‌ای از اَلْکُل

می‌ترسم ازاین بی‌دروپیکریِ و بی‌شاخ‌و‌دُمی

پرپر بشوند در بهار مردمانت بِالکُل

می‌ترسم ازاین بی‌دروپیکریِ و بی‌شاخ‌و‌دُمی

29 اسفند 1398 خورشیدی


صدای پای بهار می‌آید.

گیلکان سوگوار از کرونا!

بگذاریم بهار ، فارغ‌دل از هر رویداد انسانی، طبل خودش را بنوازد و دوشادوش سینه‌چاکان چشم‌به‌راهش، نرد عشق ببازد ودر این روزهای پایانیِ وانفسایِ اسفندِکرونایی، طبع دلپذیرِ گرم‌اندامش، سرسوزن، کروناپسند نباشد و پی‌نبرد تو همین یک‌ماه اسفند در همین گیلان‌زمین، چندصد گیلک‌زبان، غریبانه در دلِ گودال‌های چندمترکَنده‌شده، آرمیده‌اند؛ بی‌آنکه بازماندگانشان شاهد خاکسپاری‌شان باشند.

**

فتوکلیپ سرزمین زخم‌دارِ گیل‌و‌دیلمِ کُهن‌گُهَر در اینستاگرام داوود خانی

 

 

 

برای سرزمین زخم‌دارِ گیل‌و‌دیلمِ کُهن‌گُهَر

و به‌یادِ گیلکانِ کروناییِ غریبانه‌جان‌باخته و آرمیده در خاک

**

آسمانِ نیلگون و دشت‌های لاله‌رنگ و سبز و زرد سرزمین گیل‌و‌دیلمم!

گرچه اَبرَشی

از شقایق‌و بنفشه‌ها ویاس‌و‌پامچال‌های تازه‌بردمیده؛

این بهار،

آه پر از غمم!  آه پر از غمم!

گرچه باطراوت است

                  برگ‌ها و سبزه‌زارهای ژاله‌شُسته‌ات،

من ولی؛

چگونه در نبودِ آرمیدگانِ پرشمار تویِ گورهای چندمترکَنده‌‌ات

راضی می‌شوم بگویمت که خرّممم؟

سرزمینِ زخم‌دارِ گیل‌و‌دیلمِ کُهن‌گُهَر!

من

چگونه شوق می‌کنم که این بهارِ باردارِ بی‌خبر

گوش تا فرادهم به چَک‌چَک چَکاوکانِ نازگر؟

یا به شیهه‌شیهه ‌اسب‌های تند‌و‌تیز و

مادیان‌های پرکرشمه‌ریز و نغمه‌ی پرندگان و جویبار و آبشارها؟

آه!

 من چگونه این بهار،

سرزمین گیل‌و‌دیلمم!

با دوچشم خون‌چِکان

حاضرم قدم زنم

توی بیشه‌زارها وکوچه‌باغ‌های اَبرَش بهاری‌ات؟!

شلمان؛ 27 اسفند 1398 خورشیدی- داوود خانی‌خلیفه‌محله


فتوکلیپ نیماییِ طنز کرونایی هم‌وطن! مغز را باید شست!» در وبگاه آپارات

نوبهارآمده باشید وُقوف، ‌گشادی موقوف!

پیش‌از‌همه، امیدوارم پوزش‌پذیر بی‌پرده‌گویی‌ام باشید و ازآن رنجیده‌خاطر نشوید.

روزهای پرجوش‌وخروشِ اسفند 98 را با در خانه‌ماندن به‌نوبهار 99 بخیه زده‌ایم و اکنون که قرار است دست‌کم تا پایان فروردینِ افسونگر هم در خانه‌هایمان بمانیم، باید کیف‌مان ازهرجهت کوک باشد.

هرچند کرونا، طبعی سردپسند دارد و مجبورمان می‌کند با خوردنی‌های مغزدار و نوشیدنی‌هایِ گرمِ پُشت‌دار به‌جنگ آن برویم؛ با این‌همه، ‌گشادپسند» نیز است. اساساً کرونا کاف»‌پسند است. نافِ کرونا را با کاف» بُریده‌اند و بی‌سبب نیست بیشتر به‌سراغ آن‌هایی می‌رود که دست‌و‌پا و سر ‌و نمی‌جنبانند و همین بی‌تحرکی، نَفَسشان را تنگ» می‌کند و ستاد کرونا هم برخود می‌چیند تا بی‌درنگ با آمبولانس به‌استقبال آن‌هایی که تنگیِ نفس دارند، برود و بَبَردشان ‌بیمارستان، که بُردنشان همانا و گرفتن عفونت از اقسامِ قارچ تخت‌های بیمارستانی که افزونِ بر مرض می‌شوند و زبانم کال‌ولال، آسمانی‌شدنشان هم.

لابد فکر کردید این بیل‌های مکانیکی را هم از بِلادِ خارجه» تنها برای به‌دار آویختنِ قاچاقچی‌های پرخطر و آدم‌کُش‌ها خریده‌اند؟ نه‌جانم! این بیل‌ها، تابخواهی چندمنظوره‌اند! البته این‌روزها، کارشان شده‌است تماماً چال‌کندنِ چندمتریِ به‌مفت‌و‌رایگان در گوشه‌های گورستان‌ها و دفن کرونایی‌هایِ آسمانی‌شده.

پس اگر نمی‌خواهید با کرونا، آسمانی شوید و باز زبانم کال‌ولال، در این گورهای پرعمقِ مفت‌کَنده بیارامید، در خانه‌هایتان:

==

هم‌وطن!

همگان می‌گویند:

کرونا آمده در خانه بمانید به‌چند»

پیش‌ازهر شستنِ دست،

بینیِ‌و‌مویِ سر و گوش‌و‌دهان،

این بوَد شرطِ نخست:

مغز را باید شست!»

بَعدازآن،

تیز‌و‌بُز، بی‌ترمز

دست‌وپا و سروگردن، بتکانید به‌سرحدّ مجاز

دودهن نیز بخوانید آواز

وَ سرانجام بیایید به‌مِهر،

قِروُ‌غَربیله‌ی ابرو وکمر

تا کُنَد خوب اثر!

شلمان؛ 4 فروردین 1399 خورشیدی داوود خانی‌خلیفه‌محله


فتوکلیپ گیلکی‌غزل مریمِی!» از داوود خانی‌خلیفه‌محله در اینستاگرام

کؤ ایسِه؟ بی‌تو مِـه ‌بَه دونیا خرابَه مریمِی!                      

تاسیون. اُی تاسیونی، بی‌حیسابه مریمِی

دبّه‌گیرؤن  بقچه ‌پأنؤدأن، ببؤیْ ماتم‌کله‌                        

زیندگی، اُی زیندگی، ونگ و عذابه مریمِی

پورزمت می دال̌ گردن ! مو بدوته! کاسˇچوشم!                 

شیر، غورّش نؤنه، دامؤن بی‌عقابه مریمِی

سبزˇدارؤنه سیآ بئودأن کلاج و کشکرت                 

پائیزابویْ، شادی رنگ‌و دیم کبابه مریمِی

کو بَوأرسأیْ، ورگ دندونه بسؤسأی برّه وا                  

دیلمونˇ گردنه پُورپیچ و تابه مریمی!

کلکأفیس، بولبول‌زبؤنی کأدره، خئن تا کِنأ         

راشی‌مِئن شأل زؤیگه بؤنه، سگ به‌لابه مریمی؟!  

*

بی‌تو ‌خأس، شؤ مآ تماشا بئونمه؛ اما بَدِئم            

ابری ایسّه آسمون، مآ درنقیابه مریمِی!.


فتوکلیپ خرمن خاطره» از داوود خانی‌خلیفه‌محله در اینستاگرام

می‌لَمَم

زیرِ طاقِ خاطراتِ کودکی‌و‌نوجوانی‌و جوانی‌ام

**

برگ‌های بید را

بادِ برخاسته می‌روبانَد.

پرتوان

می‌غرّد

رعدی از ابر بهار،

خرمنِ خاطره را

چشم‌برهم‌زدنی

برق می‌سوزانَد.

طاقِ خوشوقتیِ من می‌رُمبد.

شلمان، فروردین 1399 خورشیدی


فتوکلیپ رباعیِ گیلکیِ نازِیْ»  از: داوود خانی‌خلیفه‌محله در وبگاه آپارات

نازِیْ کؤنیِ‌و شونی مِه‌به زارأ بونه

ابرؤن هَنَنه دونیا مه‌به تارأ بونه    

بیروجنَمه خرابه‌مئن، خوابأشومه   

جُغ داد زِئنه، می‌غصه بیدارأ بونه

برگردان به‌فارسی: 

(می‌نازیِ‌و می‌رویِ و زارم می‌شود)

(ابرها سرمی‌رسند و تار می‌گردد برای زندگی)

(می‌گریزم به خرابه خوابم ببرد)

(جغد می‌نالد و غصه‌ام بیدار می‌شود)

شلمان؛ 8 فروردین 1399 خورشیدی­


فتوکلیپ نیماییِ پیرزن » از  داوود خانی‌خلیفه‌محله در وبگاه آپارات

چِل‌چِلیکِ چند جفت چِلچِله

چَک‌چَک چکاوکان سینه‌چاک.

پیرزن،

خیره‌ است پیش پای پنجره

به‌روی سیم‌های برق؛

چاله‌چوله‌های کوچه‌ لب‌پَرند از آب.

ناگهان،

قطره‌ای از آب ناودان

می‌سُرَد به پهنیِ چروک چهره‌‌اش

**

پیرزن،

پهنیِ چروک چهره‌اش

قطره‌ای از آب ناودان

چاله‌چوله‌های کوچه

سیم‌های برق‌

چَک‌چَک چکاوکان

چِل‌چِلیکِ چلچله

**

کاشکی!

کاش زمان

به‌عقب برمی‌گشت

پیرزن،.

شلمان؛ 2 فروردین 1399 خورشیدی

 


فتوکلیپ بَشی امّا نَبی هرگی فراموش» داوود خانی‌خلیفه‌محله  در اینستاگرام

ندونْسَم تاجَ‌ سر، خونَ جگر بی؟

لاکوی! نیمه‌شبون می‌اشکَ تر بی

بَشی امّا نَبی هرگی فراموش

تو هم خونَ جگر هم تاجَ‌ سر بی‌

بازسرایی 16 فروردین 1399 خورشیدی


فتوکلیپ نیماییِ شبِ دم‌کرده» داوود خانی‌خلیفه‌محله در اینستاگرام

لبه‌ی پنجره‌ی یک‌لَته‌باز

ماهیِ تُنگِ بلور،

سر‌و‌دُم می‌جنبانْد.

بادِ برخاسته شلاقش را

به‌تنِ پنجره و شیشه‌ی لق می‌کوبانْد

ابر بر قله‌ی کوه

ماه را می‌پوشانْد.

مرد

فانوس رَفِ کلبه‌ی تنهاییِ خود را گیرانْد.

باد

کمتر شده‌بود

آن‌سویِ جاده‌ی پرپیچ وخمِ آبادی

مرغِ شب‌آهنگ از شاخ درخت آویزان

یک‌نفس

بارِ غم می‌تَرَکانْد.

باد

جان‌باخته‌بود

درّه‌ی سنگیِ رود

آخرین بع‌بعه‌یِ برّه‌ی از گلّه‌جدا

زیرِ سرپنجه‌ی خون‌اندودِ گرگ خاکستری ازرمق‌افتاده‌ای.

**

از درخت

اوّلین قطره‌ی خون

که شتک زد بر خاک

حَقّ‌حَقّ مرغ شب‌آهنگ به‌ناگاه خوابید

شبِ دم‌کرده

             سکوت

وَ  دهان‌باز

زمان

از نفس افتاده بود

شلمان؛ 15 فروردین 1399 خورشیدی


فتوکلیپ رباعیِ گیلکی چشم‌به‌رائی» داوود خانی‌خلیفه‌محله در اینستاگرام

هرچی بَدأبی مَه وعده دیلبر هَچی بو

یک‌روز بییه بَبی می‌یاور هَچی بو 

پیری بومه تا می‌چُشمَ دیل واخوبابو

می‌چشم‌به‌رائی تَه‌به آخر هَچی بو 

بازسرایی 23 فروردین 1399 خورشیدی

 (چشم‌به‌رائی=چشم‌به‌راهی)

برگردان‌به فارسی:

( داده بودی وعده‌ هر دلبر به‌من بیهوده بود)

( داده بودی وعده‌ هر دلبر به‌من بیهوده بود)

( پیری آمد آنکه تا چشم دلم آگاه شد)

( چشم‌برراهی من آری برایت آخرش بیهوده بود)


فتوکلیپ طنز رفته بودم لیله‌کو بعداز دوماه در وبگاه آپارات

رفته بودملیله‌کو» بعداز دوماه

رعد می‌غرّید از ابرِ سیاه

اندکی افتاده بود از تاب، ویروسِ کوویدِ19

آسمان دلگیر بود

عابری بی‌ماسک داشت از کنارم می‌گذشت

گفتم آن دُکّان و آن قلیان‌کشان، آن سوی رود

بی‌امان قلیان که می‌کردند دود.

حرف من را خورد، گفت:

آن دُکان برچیده شد!»

گفتم آن قصّابیِ نزدیکِ کوه

دنبه‌هایش نرم بود و چرب بود،

 گفت: آمد گربه خورد و کرد کیف!»

گفتم آن مادر وَ آن نوزاد.

حرفم را بُرید:

آن مَمَه را گرم بود و نرم؟

لولو برد حیف!»

گفتم آن سکّویِ سنگی، شاعران.

باز در حرفم دوید:

چندروزی می‌شود

دفتر اشعار نابِ شاعران را گاو خورْد

گاو را قصاب بُرد!»

گفتم آن سبیل‌کُلُفتِ مال‌خر

آن‌که از ما می‌خرید روزگاری اسب‌وفیل

پشت دستش را گزید، آه کوتاهی کشید

گفت:شهرام‌شنبلید!

مُرد از ویروسِ منحوسِ کووید،

روی قبرش ریختند بشکه‌ای از گازوئیل».

گفتم آن ساقیِ پیر و کوزه‌ی گردن‌دراز وُ آن قدح

عابر امّا نام ساقی را که بردم، ناگهان

اشک‌ریزان مصرعی پرسوز از عطّار خوانْد

آن قدح بشکست و آن ساقی نمانْد!»

**

شلمان؛ 7 اردیبهشت 1399 خورشیدی

لیله‌کو؛ که امروزه به‌غلط لیلاکوه می‌نامندش؛ گردشگاهی‌است در جنوب شهر لنگرود.

 

 


فتوکلیپ رأسِ ساعتِ تولّدِ کووید 19» در وبگاه آپارات

تیک‌تاکِ ساعتِ معلّقِ مثلّثی.

زن؛

    اتاق انتظار

              روی صندلی

                           بچّه دربغل به‌خوابِ ناز

**

مردِ بستریِ بخشِ آی‌سی‌یو

چشم از جهان فرو بسته بود

رأسِ ساعتِ تولّدِ کووید 19

**

زن

    اتاق انتظار

تاک‌تیکِ ساعتِ معلّقِ مثلّثی؛

بچّه

 چشم‌بازکرده.

شلمان؛ 5 اردیبهشت 1399 خورشیدی- داوود خانی‌خلیفه‌محله


 

فتوکلیپ نیماییِ کرگدن» از داوود خانی‌خلیفه‌محله در وبگاه

زن به‌نیمه‌های کرگدن رسید،

رفت روی سفره

چایِ‌و‌نان‌وشیرِ داغ چید.

برق می‌جهید از ابرهای دوردست

آسمان‌غُرُنبِشی.

چند دانه‌ی درشت از تگرگ

تازیانه‌ می‌کشید روی شیشه‌های پنجره

زن نگاه کرد گوشه‌ی اتاق را

دید بچّه روی تخت، خواب رفته است

کرگدن‌به‌دست

رفت روی مبل جابه‌جا که شد،

دید مَرد در کنارش است

هرزه‌چشم‌ونیم‌مست‌  

روسری

از سرش گرفت‌و روی ‌ساق‌های خود کشید.

مرد

یک‌قدم جلو خزید

خواست تا ببوسدَش

زن سِگِرمه‌اش، درهم‌کشیده شد

مرد باز دست برد خواست تا.

زن به‌زور سرفه کرد

بچّه

وول که خورد روی تخت،

زن به‌عمد رفت بچّه را بغل گرفت

مرد یک‌جهان به‌غیظ

دندان‌غِرِچّه کرد وُ از، چوب‌رختیِ کنارِ در

 لباسِ کار را به‌تن که‌کرد و در که بسته بود را

تند باز کرد و سفت پشت خود که بست،

مثل خوکِ تیرخورده توی راه‌پلّه‌،

لُندِشش، خُرّوخیش می‌شکست.

**

صبح

آفتاب را به‌طاق آسمان کشانده بود

بچّه روی تخت، طاق‌باز خواب رفته بود.

زن

کنار پنجره

کتاب

پرت روی مبل.

کرگدن به‌آخرش رسیده‌بود!

**

شلمان؛ 12 اردیبهشت 1399 خورشیدی

با الهام از نمایشنامه‌ی کرگدن؛ آفریده‌ی اوژن یونسکو» (1912-1994م.)


فتوکلیپ مردِ زیرِ بیدِ دیرسال» در وبگاه آپارات

مردِ زیرِ بیدِ دیرسال

نردبان به طاقِ آسمان کشانْد.

‌روی آخرین پِلّه

استوار ایستاد

دست بُرد ابر را کنار زد

دید دختری میان داسِ ماه لمیده است

لب که غنچه کرد و خواست تا.

دید طاق‌باز اوفتاده است

توی برکه‌ی ملال، زیر بید دیرسال؛

پخته‌پخته

می‌تعارُفَند میوه‌های دوردورِ آسمان!

شلمان؛ 17 اردیبهشت 1399 خورشیدی


 

فتوکلیپ دو کوته‌سروده از داوود خانی‌خلیفه‌محله در وبگاه آپارات

پفیده‌اند از پرنده، سیم‌های برق

دوسویِ درایِ خیابان

و درختی که پر نمی‌زند!

18 اردیبهشت 1399 خورشیدی

**

باران

بند آمده‌بود و آفتاب

می‌تابانْد و ناودان

می‌بارانْد!

 18 اردیبهشت 1399 خورشیدی


کلیپ دو دوبیتی گیلکی از فرامرز محمدی‌پور در وبگاه آپارات

تی‌تی‌لاسَم نَبی، تی‌دیل شِکِنه

اگه اَبرَم نَبی، ارسو چِکِنه

نشأنه ته بگی نازک‌تر از گول

نه‌وَلْلأ، غم تی‌پرچینه دِکِنه

**

لَلیک‌داره می‌راسر زور فَنأرَن

یته کؤل‌دارِ به، مِه خنده کأرَن

موتازی مو نأنم لأل‌دؤنه کَخّه

چره هر زاک‌و‌زوکی رو بدأرن؟


فتوکلیپ هوای تهی از ترانه» استاد کریم رجب‌زاده در وبگاه آپارات

نشسته ابر به‌روی تمامِ پنجره‌ها               

کشیده خطّ غریبی به‌باغِ خاطره‌ها

میان آن‌همه آوازها که ذکرش بود            

سکوت، دسته‌گلی شد میان حنجره‌ها 

مرا به آن‌سویِ دیوارِ آهنی ببرید              

و یا دری بگشایید رو به منظره‌ها

دراین هوای تهی از ترانه می‌میرم           

دلم گرفته برای صدای زنجره‌ها

اگر امیدِ حضور تو آفتاب نبود،                

شکسته بود دلم را هجوم شب‌پره‌ها

**

مصراعِ

سکوت، دسته‌گلی شد میان حنجره‌ها از یدالله رویایی است.


 

فتوکلیپ دو کوته‌سروده از داوود خانی‌خلیفه‌محله در وبگاه آپارات

پفیده‌اند از پرنده، سیم‌های برق

دوسویِ درایِ خیابان

و درختی که پر نمی‌زند!

18 اردیبهشت 1399 خورشیدی

**

باران

بند آمده‌بود و آفتاب

می‌تابانْد و ناودان

می‌بارانْد!

 18 اردیبهشت 1399 خورشیدی


نوشتاری از: داوود خانی‌خلیفه‌محله

*

عصر پنجشنبه بیستم خرداد 1400 خورشیدی، لیله‌کو(لیلاکوه) لنگرود بودم. از جلگه و کوهپایه‌هایش، عکس آماتور می‌انداختم.

جای‌جای جلگه و دامنه و پایِ کوه‌ها، قلیان‌سراها قد کشیده‌اند و جوانانی که بی‌خیال آوای جانفزای بلبلان مست و طبیعت روح‌افزایش، نیِ‌ قلیان دستشان است و دود چاق می‌کنند.

گرگ‌و‌میش بود که داشتم از دامنه‌ی تپه‌ای سرازیر می‌شدم و گفتاری از انسل آدامز»، عکاس نامدار آمریکایی در ذهنم نقش بست:

در هر عکس همیشه دو نفر دیده می‌شوند: عکّاس و بیننده.»

**

روزگاری اگر مجنون شدی و لیلاکوه خوانْدَدَت؛ دو چیزش، خاطره‌ات می‌شود: یکی‌اش؛ چندین و چند کوهپایه‌ی سبز و آن دیگری، قلیان‌سراهای فراوان و جوانان بسیاری که عرق‌آلود و غرق دوداند!

پی‌نوشت:

خسته از پیاده‌روی و تپّه‌نوردی، نخستین به‌اصطلاح چای‌خانه‌ی سر راهم، سفارش یک استکان و پشت‌بندش استکانی دیگری چای دادم و آنگاه که پای صندوق رفتم، چای‌چی فرمودند:

ما برای صرف چای، پول نمی‌گیریم و من هم گفتم ازاین‌پس من مشتری پروپاقرصتم و خندید و خندیدم و آن‌جا را ترک کردم!»

 


آخرین مطالب

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها